Thursday, December 30, 2010

Velvet nights

امشب هوا فوق العاده خوب و دوست داشتنی بود. کسی پایه نشد و خودم بعد از اینکه ماشینو دم خونه پارک کردم رفتم پیاده روی، ساعت دو شب بود. راست جاده رو گرفتم به سمت شمال، هیچ صدایی نبود، یه پرچین تنها اون طرف جاده که جون می داد واسه نشستن تو عصرهای تابستون. زوزه ی چند تا سگ، احتمالا اهلی، از دور. اینجا که سگ پیدا نمیشه همه شون تو مایه های هاپو هستن. جدای از اون ها پچ پچ درخت ها که تا بهشون می رسیدم ساکت می شدن و یواشکی من و می پاییدن. موقع برگشتن باد مثل رویای روزمره با طعم بارون منو می بوسید و نمی شد کاریش کرد. اسیرت می کنه این باد اگه بفهمی چه افسون گریه تو شب های این چنینی. مجبور شدم وایستم که تا مدت ها عشقی چنان میانه ی میدانم آرزو نباشه ... آروم قدم زنون برگشتم خونه، جای دوستان خالی، جای اونایی هم که پایه نبودن هم خالی. از ربکا دل ریو و لوز کاسال به خاطر پیوستنشون بهم در انتهای راه کمال تشکر رو دارم. ساعت سه شب یا صبح یا هر چی، ما که بیداریم ایشالا همه خواب های رنگی ببینن

Friday, December 24, 2010

Bio17

اولین باری که ولش کردم سال ها پیش بود، توی بیشه های اطراف با همه ی قدرت می پرید و می چرخید. سال ها پیش... از من حرف نمی شنید تا جایی که بدون توجه من به همه جا سرک می کشید و از  هر گوشه ای نشانه ای. بعدها مجبور شدم یه دایره براش تعریف کنم و بگم که تو همین دایره باید بچرخی. اسب وحشی من به همین هم راضی بود ولی باهوش بود. رام شدنی نبود اون هرگز به حرف من گوش نمی داد و کار خودش و می کرد اما افسارش دست من بود و انقدر نا فرمانی کرد تا به جایی رسید که امروز همیشه توی یک گوشه ای از حیاط دل خواسته نگهش داشتم و حتی می بینم که چطور به بیشه های دور نگاه می کنه و می فهمم که چقدر دلش تنگ شده برای رها بودن و ول شدن و آزادی توی یه دنیای بی اسارت. نمی تونم بهش چنین اجازه ای بدم. می دونم که چقدر سرکشه و می دونم که چقدر دوستش دارم و می دونم که باید خیلی آروم افسارش و شل کنم و الا چنان بلایی به سرم میاره که نه تنها نخواهم داشتش بلکه نابود هم خواهم شد. دوستش دارم و از اینکه در بندش کردم ناراحتم اما چاره ای جز این ندارم. اسب وحشی من یه روزی خیلی زود شاید دوباره آزادت کنم تا برای خودت بدوی تو این بیشه ی زیبا.
همیشه سالم باش. فقط همین.

پ.ن. عکس از سایت زیر
http://www.kathryndalzielart.com/

Thursday, December 23, 2010

Bio16

There is something very strange about this being. Sometimes it gets really suffocating when you're actually enjoying it. Right in the middle of laughter you seem to be feeling absurd and its gravity is such that you cannot escape it unless a thoughtful hand comes across and grab your mind pattern and stretch it until it tears apart. Otherwise you're just like a very foolish being looking at yourself and seeing people around you. By all chances if you get free of the deadly moment, it's not gonna let you breathe and the rest of it...
I don want your help, nor your sympathy, nor your whatever. Would you please just leave it like that? and oh another thing,.. S is for Simply, let it go

P.S. the picture is a painting names "voices in my mind" by Jessica Derleth I found very related to the note.

Friday, December 17, 2010

Lost goal keeper

Sorry but, any way,
I was sitting on the stairs of out house looking at the sky, and all of a sudden there was a bunch of birds flowing towards the entry gate of our house and I called my dad and he came and with my air rifle shot one of them in the sky, little devils. Then while they sat on the wires, I could see the blood of that specific bird leaking off its body. They flied away including that specific bird and I just grabbed the rifle and ran after it. I wanted it to be mine now, followed it to the neighbor's house, there was a short roof filled with hay and rice and the neighbor shouted it's there eating my rice. It was suddenly huge, more like a flying monkey, dad told my they are little satans, and I saw its ears pointed out to the black sky, found it's tail and it's injured body, it had a beak with which was picking the rice grains and swallowing them instantly, ruining life. It was a very long beak. The boy went over the roof and kicked it off down, fell over my feet and I picked her, the back of its neck. Like a stretching skin came over and it did not have any beak now. It had wild fangs and screamed like ants... I say sorry and got my way back home, it was very huge about three feet now lingering my fingers to the ground. It was totally strange to me at the time. the small bird flying over our house like my prey now was the real devil. Anyhow, I did not understand what happened if I reached home or not. But the devil monkey bird was a little satan as dad told me.

The picture is a painting by Rebecca Tacosa Gray

Wednesday, December 15, 2010

bio15

همین جوری حسش اومد گفتم بیام یه چیزی بنویسم حال کنیم دور همی. یکی از دوستان چند وقت پیش یه ایمیلی فرستاده بود واسم، نه ولش کن این حال نمیده بگم بعدا خودم بهت می گم اینجا خانواده زندگی می کنه نمیشه تعریف کرد. آره این فیلم بنجامین باتن رو بالاخره دیدم بعد از یه قرن. شنیدی میگن بختک می افته روت و اینا اینم شده بود بختک من. باحال بود دوستش داشتم. لااقل مث بعضیا که هنوز تایتانیک و ترمیناتور و ندیدن نذاشتمش که حالا کدوم سال یکی پایه شه باهم ببینیم. به جز اون باید بگم که روزها می گذرد حادثه ها می آید و هوا هم بسی سرد شده است و ما هم بعضی موقع ها کلاه نمیذاریم سرمون که موهامون خراب نشه که بالاخره اینجا کلی داف هست و کلی زید و عمر و عثمان هستن که به ما نیاز دارن. جدا از اون هم باید بگم که اینجا هیچ بویی از محرم نیست جز تک و توکی صدای دهل که البته از دور قشنگه. می فرمایند که چنگ دل آهنگ دلکش می کند... عجــــــــــــــــــــــب. این هم به هر حال آهنگیه دیگه. حالا خوب شد حرف آهنگ شد این آهنگ رو معرفی کنم که اگه کسی مث من اهل حال بود حالشو ببره خلاصه. راستی این مال شخصی به نام کریس سفیریس می باشد.. اوه شنیدم ایران دیروزا خوب بارون میومده ای وای دلم واسه شمال تنگ شد دوباره. راستی خیلی وقته یه پست خارجی ننوشنم ایشالا این سری دیگه اونگلیشی میرم.اوه راستی یه چیز دیگه این جمله ها مال بنجامین باتن آخر فیلمه بنویسم اینجا حال کنیم دور همی

Some people are born to sit by the river, some get struck by lightning, some have an ear for music, some are artists, some swim, some know buttons, some know Shakespeare, some are mothers, and some people dance ...

Friday, November 26, 2010

Thanksgiving

آره هفته ی شکرگذاری یا تنکسگیوینگ هم این بود که تموم شد. امروز دوستان خارجی مون دعوتمون کردن خونه شون من و سه نفر دیگه از دوستا باهم رفتیم اونجا و شونصد رقم چیز درست کرده بودن که تریپ هر سال یا سنت هر ساله این روز یا این هفته هست از جمله بوقلمون. یادش بخیر پارسال مهین که الان اینجا نیست درست کرده بود با ایرونی جماعت زدیم به رگ جای بقیه خالی. اما اینی که می خواستم بگم این بود که آره من تا به حال چند بار رفتم خونه شون اما پسر بزرگشون و ندیده بودم به جز عکسش اما امروز با همسرش و بچه فینقیلیشون بودن. یه خونواده دیگه هم که انگار دوستشون بود اونا هم بودن با دخترشون و داماد و نوه شون. دور هم بودن. اینو می خواستم بگم... دور هم بودیم... یاد نوروز خودمون افتادم تو ایران که هر کی هر جا بود تو عید با خونواده ش بود و با فامیل و دوست آشنا همه دور هم بودیم. دیروز با منشی دانشکده صحبت میکردم که چند روز پیش به خاطر استفاده دو جور دارو با هم که البته تجویز پزشک اسکلش بوده بیهوش شده بود. دو روز کف آشپزخونه و الخ. و نتیجه صحبت این بود که جمع کن این همه بند و بساط و این همه فکر و استرس و کلیشه های زندگی و ناراحتی و غم و نگرانی از ایـــــــــــــــــــــــن همه چیزای هیچ و پوچ و بی ارزش. زندگی رو بفهم. سلامتی تو بشناس. خونواده تو دوست داشته باش و باهاشون باش. از دوستات خبر بگیر. محبت کن. و اینکه زندگی و خودت رو با این همه نگرانی های مسخره بی ارزش نکن. میگفت من دو روز بیهوش بودم ولی دنیا داشت جلو می رفت و کاری به کار من نداشت. می دونی چی می خوام بگم؟ اما واقعا کاش بشه بهش عمل هم کرد. بازم اون جمله معروف رو یه بار دیگه بگم به قول یارو گفتنی انقد به خودت بگو تا بشه بخشی از وجودت (ولی من چشم آب نمی خوره): زندگی رو زیاد جدی نگیر چون هیچ وقت ازش زنده بیرون نمیری. 
دلم برای خونواده م تنگ شده. دلم برای تو هم خیلی تنگ شده. هر از گاهی پنجره رو باز کن.
تصویر از این وبلاگ هنری

Tuesday, November 23, 2010

Impulsive

دیدی بعضی ها همچین پالسی ان؟ یه جوری انگار زرتی رفتارشون عوض میشه. سر هیچ و پوچ. کافیه بهشون یه چیزی بگی که احیانا بر حسب یه احتمال دور بدشون بیاد. کلا تریپ عوض میشه. یه جور دیگه میشن اگه خیلی بخوان رعایت کنن تازه اگه تو رو دوست خودشون حساب کنن سعی می کنن ساکت باشن و حرفی نزنن وگرنه گچ می گیرن هیکلتو. نه خداییش دیدی؟ حتما دیدی دیگه از این جور آدما همه جا هستن. تازه این یه فقره از تریپاشونه. یه مدل دیگه هم دارن که کلا دو سه روز صامت میشن. یا اینکه مثلا با یه حرف کوچیک رفتارشون عوض میشه. می گم رفتار منظورم واقعا یارو اصلا کلا تا یه مدتی گه میشه نمیشه طرفش رفت. تا دیروز آدم مهربون و خوش اخلاق و از این موارده بعد یهو نمیدونی چی میشه از این رو به اون رو میشه. مشکل هم اینجاست که نمی دونی مشکل از کجاست از یارو اِه، از اون کسیه که بش چیزی گفته، از دور و برشه یا از فکرهاییه که میاد تو سرش. یکی از این بزرگان اهل خرد یه بار یه جایی یه چیزی گفته بود خورد به گوشمون از این قرار: اصولا نود و نمی دونم چند درصد از فکرهایی که باعث ناراحتی آدم ها میشه مربوط به اتفاقاتیه که هیچ وقت نیفتاده یا هرگز اتفاق نمی افته. بد نیست آدم یه جورایی حواسش به کاراش باشه انقدر هم پالسی نباشه. نمیدونم البته شاید به خاطره اتفاقاتیه که تا اون روز واسشون افتاده و شخصیتشون و شکل داده. بندگان خدا گناهی ندارن بالاخره زمان می بره آدم شن
هیچی دیگه همه ی اینا رو گفتم که بگم من یکی از همون آدمام

Monday, November 22, 2010

Customized Damned Life

خوب همین الان که آهنگ زامبی از کرن بریز پخش میشه. ساده نویسی هامو گذاشته بودم واسه دفترم. ولی خوب متقاعد شدم یا متقاعدم کردی که اینجا هم اونطور باشه. باشه از این به بعد اینطوری خواهد بود ولی نمی تونم کتابی بنویسم. این یه رقمو ازم نخوای که شرمنده ت می شم. آهنگ رفت رو ترن دِ پیج از متالیکا همین حالا... 
یکی هست که نمازش ترک نمیشه. روزه ش هم همین طور. باورت نمی شه اگه بگم چون درآمد داره حتی زکات و خمس و این موارد هم سر جاشه. مسلمون می باشد. شنیدم تو اسلام غیبت گناه کبیره ست، غیبت ولی از مهم ترین ارکان زندگی این کسیه که تعریفشو کردم. جدا از اون تقریبا همه ی حرفاش وقتی به ما می رسه کمر به پایینه. اسم همه بازیگرای پورن رو میدونه کی کجا و کی جایزه گرفته. اِی وی اِن اَواردز. و غیره و هر چی در این مورد بگی... اینی که میگم خیلی در مورد این چیزا می دونه و حرفشو می زنه. احتمالا خیلی کارای چرت دیگه هم می کنه که به احتمال زیاد تو اسلام منع شده. اینی که میگم به مسلمونیش می نازه. چند مورد دیگه هست که نمی گم ازش.
یکی دیگه رو میشناسم که مشروب جزو موردهایی بود که تو زندگیش بزرگترین ضد اسلام محسوب میشد. بعد این که اومدیم اینجا منظورم امریکاست می گفت عمرن من هرگز لب به مشروب بزنم. بگم اینی که میگم امروز خوردن مشروب واسش عین آب خوردنه. و دلیلش چیه؟ اینکه بتونه با دخترا راحت حرف بزنه و هر چی دلش خواست بگه و مخ بزنه و هر کاری به قول خودش و بعدش میگه من میدونم که اشتباه می کنم و فرق من با تو اینه که تو میگی اشتباه نمی کنی و می خوری و من می خورم چون دلیل دارم.
آهنگ عوض شد آل اِلون که البته فقط گیتار الکتریکه از ساتریانی که عشقم بود یه زمانی.. آره این طرف سری پیش گفت توبه کردم و امکان نداره دیگه بخورم و نماز و الخ. آحرین باری که یادمه بعد به اصطلاح توبه ش اونقدر مست و پاتیل بود که از هر دختری که بش میرسید تو اون کلاب لب می گرفت و به هر جنس مونثی که میرسید بش آویزون میشد. این مستی نبود. حماقت خود خواسته بود. یه جوری بعدش توجیه می کرد که انگار کسی تو این دنیا مست نشده یا چیزایی که اون خورده بود اون شب رو نچشیده.
آهنگمون هم رفت تو دِ شَدو آف دِ مَونتِین. اونم اسلام خودشو داشت لابد. یکی دیگه هم هست سوپر کاستومایزد مسلمونه. فقط تو ماه رمضون روزه میگیره با نماز یکی در میون و دلیل خودشو هم داره لابد. سیگار هم همراشه و روزه رو باطل نمی کنه و احتمالا اینجا رو هم می خونه. همه اینها مسلمون های کاستومایزد. دین گندیده. یعنی دلم می خواد بگم بابا جون گه زدی به اسلام ادعاتم میشه دلم میخواد فحش بدم. آقا من کافر من نا مسلمون من اصلا آدم گه مذهب ولی لاقل ادعام نمیشه تو مسلمونیم. این حضرات میشینن دفاع می کنن از دینشون دین فاسد شدشون. باید بشنی پای بحثشون که وقتی یه مسیحی  نمی دونم کدوم اسکلی رو گیر میارن واسش از اسلام میگن  .. فقط احساس بالا آوردگی بم دست میده چون من میشناسمش با اسلام به گه کشیده ش.
به به این هم ویند آف چینج که احتمالا حسن ختام این نوشته باشه از اسکورپیونز. آره خلاصه. تجاوز نکن به حقوق و آزادی مردم. رشوه نده. غیبت نکن. گه اضافی نخور. با شومبول دوستت ور نرو. زکات و خمس و نمازت بخوره تو سرت. هیچی، ازاون جایی که من حوصله شو ندارم بسه دیگه.

Thursday, November 18, 2010

Impulse

امروز باهات صحبت کردم. البته نه الان دیروز محسوب می شه یعنی اون دیروز محسوب میشه یا هر چی. با تو هم صحبت کردم. صحبت از کج و کولگی های این زندون که گاهی اوقات فکر می کنی صاف شدن ولی انقدر خسته ای یا ذهنت درگیره که نمیفمی اون کجی ها همیشه سر جاشون هستن و کولگی هاش سوارت هم هستن تا وقتی اینجایی. با تو یکی هم اتفاقا حرف زدم. عجیب بودم موقع حرف زدن خودم فهمیدم. شایدم کج بودم. مهم نیست فردا بر میگردم سر جام و دوباره پس فردا شاید نمی دونم. صحبت از دوست شد، از جامعه از ایران، و از تو حتی، تویی که بودی و من، تورو به گریه انداخت، از همنشینی کسایی که باید باشن و نیستن و جاهای دلبازی که روزی آرزوی تو رو با خودشون یدک می کشیدن و روزهای دور و شاید نزدیک بسته به غلظت خستگی ت داره. حرف بود مالیات هم نداشت هر چند من هنوز مالیات همه ی حرف هام رو دارم میدم و مالیات فکر هام و کارهام و تصمیم هام و بودن ها و نبودن هام و مالیات او. را. هم. حتی. و تو را ... این جا نفس بکش حالا
از اون شباییه که انگاردلت می خواد خواب خودش خیلی آروم بخوابوندت تو بغلش و گفتی که خیال هم روزی به تمومی میرسه و بی خیالش. و صبح باز هم با همون فکر کهنه از خواب پا شی و بگی "قصه ی جدایی ما آدما قصه ی دوری ماست از خودمون" و بازم یه ساعت خواب اضافه که احتمالن خیلی خشک هم میچسبه.
چرندیات یه ذهن خسته دیگه متراوشات شبانه نداره، خواب دوست داشتنی ی همیشگی من

Wednesday, November 10, 2010

Bio14

از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
حدودا یک ساعت پیش با تعداد زیادی از افرادی که نمی دونم کی بودن رفته بودیم اسکی، یه جای خیلی سرد ولی خوب من مجهز بودم، به قله کوه که رسیدیم هر کی با یه وسیله ای به یه سمتی می رفت ولی من انگار فقط از نظر لباس مجهز بودم، دامنه شرقی کوه رو یه کمی دویدم و به سرازیری که رسیدم سر خوردم به پایین، خیلی وارد بودم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی. پای راستم یه سرشونه جلوتر از پای چپ کاملا مورب انگار اسنوبورد زیر پام بود. همین طور که سرعتم بیشتر میشد از پستی بلندی های دامنه سر می خوردم پایین تا به جاده رسیدم و انداختم تو جاده و با سرعت زیاد به سمت پایین می رفتم
از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من. اون ولی چوب اسکی داشت و باتوم و غیره و خیلی وارد بود، هیچ راهی نبود که از جلوش برم کنارو دقیقا یادمه که بغلم یه تانک وسط جاده بود و تنها مسیر رد شدن رو سد کرده بودم. همون جا قطعش کردم و از یه کم عقب تر دوباره شروع کردم و میدونستم که جلوتر یه پیچ تند هست که باید ردش کنم و نایستم و این که خیلی سخته و این که اگه موفق نشم هم احتمالا یه نفر با سرعت خیلی زیاد داره از پشت سرم میاد
از اون پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم باز هم همون شخص با همون مشخصات با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
...
 چقدر شبیه زندگی بود

Sunday, October 31, 2010

Bio13

و من خیلی خوب یادمه که تو اتاق 310 خوابگاه ولی عصر دانشگاه تبریز با دوستام دور هم "دِ وال" رو نگاه کردیم. و بعدش هم من خودم دوباره نگاه کردم. و خوب یادمه که چقدر از این موضوعات خوشم می اومد و اون کتابی که کل زندگانی پینک فلوید رو ریخته بود توش از کجا به کجا رسیدن و همه و همه بعد قاتی شد با متالیکا و رولینگ ستونز، بعدش یا همراهش بیتلز و اسکورپیونز و بقیه گروه های راک و متال جاشونو تو ذهنم باز میکردن و من خیلی دور بودم از امروز، سال های دور که هیچ وقت فکرشو نمی کردم روزی شاید برسه که بتونم یکی از افراد تو اون عکس سیاه سفید پینک فلوید رو از نزدیک تو کنسرت خودش وقتی آهنگ های آلبوم "د وال" رو می خونه ببینم. چه عجیب و چه جالب و البته چه دوست داشتنی، چه کوچیک بود این دنیا... آرزوهایی که دیگه آرزو نیستن و آرزوهای دست نیافتنی که الان حتی پشت سر گذاشته شدن .. 
روزهای خوبی بود، هنوز بعضی موقع ها شب ها موقع خواب حس می کنم خونه خسرو تو اون اتاق بالاییه به خواب میرم و یه زیر سیگاری و پاکتش بالا سرمونه و صب هنوز از جا بلند نشده دستمون میره سمت اونا، هنوز صدای جیرجیرک ها شب ها منو یاد روزهای آروم وسط اون همه غوغا میندازه.. هنوز هم میره و میره و میگذره ولی دیگه دنیا برام اونقدر بزرگ نیست که سالها پیش بود و برعکس خیلی کوچیک تر از اونه که سال ها پیش بود. این نیز بگذرد... و ما نیز بگذریم

Monday, October 4, 2010

Bio12

The room was so depressed tonight, fall's coming up, and I know it very well, beautiful but sometimes real toxic ...

Wednesday, September 22, 2010

Nursery rhyme of another summer afternoon

All of a sudden I met a guy playing my favorite piano music in the pool hall. It's "La valse d'Amélie", one of the most soothing musics I've ever listened to. I came by and asked him this is very strange to me somebody know about this song in here, I thought you guys don't mind  about this genre of music and he said yes. when I asked can you play "Comptine d'un autre été l'après midi" as well, he amazingly said yes that's the only other one I know from that movie "Amelie" and he played that too. I did really enjoy it and it just.. made my day. his name was Jonathan, that reminded me of the book "Jonathan the seagull". I even told him about the book and yes, sometimes just a little piece of music makes you feel better.

P.S.
Here is a link to "La valse d'Amélie
and a link to "Comptine d'un autre été l'après midi
the picture is a painting by Kazuya Akimoto named "serene circles"

Friday, September 17, 2010

Bio11

Sometimes you just shut up and think. do not think of all those dumb asses that are lazy and stupid. they don't ask, they don't know either. they look for a chance to tease, to make fool, to have fun of you. do not think of them. it's already proven. think more my dear. just think more and act like a smart one.

p.s. secret of happiness is freedom, and the secret of freedom is courage. and this courage is what I'm talking about. is what they don't have inside. foolish people

Saturday, September 11, 2010

Adventure

Oh please stop it, I'm not that kinda person.
I tell you what, I had a trip to Chicago last month and deadly enjoyed it, yet looking for new excitements. I remember last year I was telling a friend, people have to come around here and live their last years of life. it's super serene in here, calm and quiet! and me, totally inverse. alright, yeah, that's true. I found the spelunkers group in this 25% girls/ 75% boys university and went on a trip exploring the Roubidoux, a cave located in St. Roberts, and hell yes it was fantastic. Imagine crawling through a very tiny hole for meters fitting your body, trying to pull yourself forward, feeling like an earthworm especially when you're kinda floating on real sticky mud. sometimes you'll get through two long wide stony plates a few inches apart covered with wet mud and sometimes, into the holes upward and downward, sometimes kneeling, walking in the cave ponds and .. just wow. I know people are not interested in such things but these kinda stuff keeps me alive, simply adventure!
and don't forget to get the perfect gear,
Now you don't call me and say that again. I'm not that kinda person, I got my own interests...

p.s. I like this picture a lot

Thursday, August 26, 2010

Bio10

There are so many things need to be taken care of, all mixed together, preparing for the lectures every week, two research projects that need to be started and finalized, thesis, qualifying exam, enrolled class and small annoying chores in the office and home ... and yet this feeling is strange. comes and goes so often, oh yeah what goes around sometimes strangely comes around again and here we are, planet earth, human beings, hope and happiness and sometimes -hopefully- being down. It's a long time since I felt it and that is being restarted again very irregular. I have to sleep again..

Saturday, August 21, 2010

You got a fast car

listening to the "Fast Car" by "Tracy Chapman" thinking about so many things all at the same time and the same weight. mixed like a fruit salad with all the tastes, made a bitter sweet moment in my mind right now, right here at my room, the new room, in a new house. things were new and always the newer ones are coming toward me. had a trip to Chicago, a wonderful trip filled with science and adventures with the flavor of fun, so fun spicy. oh, and ...
I remember we were driving driving in your car
The speed so fast I felt like I was drunk
City lights lay out before us
And your arm felt nice wrapped 'round my shoulder
And I had a feeling that I belonged
And I had a feeling I could be someone, be someone, be someone  ...
oh and ...
thinking of people surrounding me, people who dare, who fear, who think and who fail, people oh, people come from society, people form it, and oh people sometime get so much like an artifact, like a what, like a hand craft, people who work morning to night, people who stink, people who I don't want to hate but I've no choice. oh this damn thought of the people, it sometimes drive me nuts.
now oh now ..
You got a fast car
I want a ticket to anywhere
Maybe we make a deal
Maybe together we can get somewhere ..
we make a deal, get me from her, from him, from them, just get me far away where I can be still the same kid, close the eyes and while the drops streaming down the face, I'll be alone and filled with the very enlightening sparks of hope.
Oh n I was going to say something about a person who thinks every word he says is right is correct, he teases people caz he's the first class, that's what he thinks most of the time. he fools people, but he's totally wrong, I can feel it he's too far from the right place. remember once he said, the only reason you're alive it's because you're not at the exact point you ought to be. and he's still getting away from that point. get him straight, but of people plz.
this came from a deep dizziness. just to let u know not to take it very serious! good night angel..
You got a fast car
But is it fast enough so we can fly away
We gotta make a decision
We leave tonight or live and die this way...

Monday, August 9, 2010

Bio9

هیچ حرف خاصی نیست. یک سال تمام شد. اثاث کشی هم کردیم دقیقا سالروز فرود بر دیار کفر. سرویس شدم. دیگه بسه دیگه اینجا میخوام موندگار شم. به عنوان پیام بازرگانی فقط بگم که امیدوارم همیشه آدم بد های زندگیم ازم دور شن. اینجوری حس بهتری دارم

Thursday, July 29, 2010

Urgent Bullshit

امروز استاده ایمیل زده اِرجنت! میگه مقاله رو فلان کن و اله و بله! من چار روز پیش بهش تحویل دادم حالا واسه ریوایز کردنش بعد چار روز که جواب زده ارجنت فردا صب بیا منو ببین. موزیک داون، مال جِی شون هم که داره پخش میشه با این حس و حال. دستم تو گچ! امروز رفت توش. آخر ماهه اثاث کشی هم داریم. قبلش باید خونه رو هم تمیز کنیم تحویل بدیم، موزیک یو بیلانگ وید می مال تیلور سویفت هم الان شروع شد، از اونور هم یه ایمیل دیگه اومده که برنامه ی تیچینگ اسیستانتشیپ و حواله کرده و گفته ببینم به برنامم می خوره یا نه!
همه اینا به کنار، خواهرم عکسای اخیرشونو که رفته بودن شمال واسم فرستاده داشتم اونا رو نگاه میکردم که اصن روح و روان پرواز کرد شمال، زادگاه، وطن. دلم واسه خونواده یهو تنگ شد. به به آهنگ پلِی مال سارا کُننر، وای که من چقدر دوستش دارم خوراک این حال و هوا هم هست .. عکس فامیلا، حسام پسر خاله که تازه پاش شکسته، یار خودم بود این پسر، خاله ها، عروسی شهاب پسر خاله م که واسه عقدش هم من رفته بودم باکو واسه مصاحبه، ... شیوا دخترخاله م، بقیه، همه ... همه بودن و من نبودم. ای بابا آدم میمونه چی بگه نمی دونم کجا داریم میریم اصن. خوبیش کجاس بدیش کو! دلمونو خوش کردیم به کجاش من موندم واقعا
حالا همه اینا رو بیارم بچسبونم به اون ایمیل ارجنت یارو بچسبونم حس میکنم دوست دارم بخوابم و فردا بهش بگم برو یه کم زندگی کن استاد عزیز. یه دو تا دوست داشته باش بتونی عصرا باهاشون خوش و بش کنی، بتونی آخر هفته ها غیر از آفیست جای دیگه ای هم بری .. بچه هاتو بیشتر ببین نه هر چارماه یه بار وقت بریک ها بیان اینجا و تازه اونا رو با خودت بیاری آفیست و اگه من با دختر چارساله ت صحبت کنم بم بگه آی میس مامی... برو زنتو ببین مرد حسابی برو یه کم زندگی کن ... ،
هیچی همین. حس خوبی نیست این که دارم اما دوستش دارم ..

Wednesday, July 28, 2010

Roller Coaster

Hah! I did this one as well, I mean the very scary exciting roller coasters, there was three of them in St. Louis Six Flags. wow, just a big one, was so amusing and exciting ... there was a bungee jump rope that we didn't have enough time to get to that but next time I'll try that too! this was just another new experience written in my life book, a good one indeed.
Special thanks to Missouri University of Science and Technology for managing fun event for the students.
I'll be back soon :D hal kardi khodshirnie akharesho khpdayish :))

Thursday, July 8, 2010

Bio8


گاهی اوقات خیلی سگ می شم. شما ببخشید خودم می دونم. تقصیر خودمه، می گم که شما ببخشید، من هم که دارم اعتراف می کنم. اصولا توصیه میشه به شما خانم یا آقای محترم که مثلا د.و.س.ت من محسوب میشی، در این مواقع منو تنها بذاری بهتره.      اون جماعتی که می دونن من گاهی اوقات از سگم سگ تر می شم بهترین دوستای من هستن و اون جماعتی که نمی دونن، کُلُهُم برن گم شن چون به اندازه کافی و وافی بهترین دوست دارم و خیلی هم دوستشون دارم و به قول یارو گفتنی شماها که خیر شما به ما نمی رسد، شر مرسانید.

Tuesday, June 29, 2010

bio7

صبح آفتابی بود(م)، همه چیز خوب بود، با این که گرم بود ولی خوب بود، همه چیز مثل مدت ها آروم بود. کار هم پیش می رفت کم یا زیاد
یه تار عنکبوت قوی دهنه غار کشیده شده بود تا امروز صبح، که پاره شد همین یه ساعت پیش و باز هم من هستم و سکوت و دیوارهای خط خطی و تهوع آورش؛ آره حق با تو اه من همیشه این طور بودم. از دید تو البته و خیلی های دیگه که از نوع تو بودن. من یه روزی بود که اینطور نبودم، خواستم، احساس کردم، شیرین بود و زجرآور، شاید یائسه هم بود ولی فوق العاده بود. زجرآور بود، خیلی زجرآور از نوع انتظار، من چشیدمش اون طعم ابدی رو ولی نابود شدم و از بهشت رونده. حالا هم هرگز نمی خوام دوباره برگردم. شاید فرار از تحمل زجری باشه که یه روزی سال ها به جون خریدم اما دیگه هرگز نمی خوام برگردم هر چی که هست هر چه شیرین، هر چه زیبا و هر چه بنیان آفرینش از او، من دیگه نمی خوام. و این پس لرزه هایی که گهگاه تارهای غار منو پاره می کنه و منو به خودش می کشونه از سمی ترین سم ها هم کشنده تره
شام طوفانی بود(م)، همه چیر همچنان خوبه، گرم هم نیست، ولی آروم هم نیست(م) و بازم امشب باید به فراموشی برم. م.ن. د.و.س.ت ن.د.ا.ر.م دچار تو بشم. همین
اثبات شد، برو گم شو، گل، گل، گل رز
 

Monday, May 31, 2010

Bio6


Well time's passing by and I'm becoming 1 year old, found myself in this whole new place to live, cherish and perish ..., This is totally fascinating to have all new experiences you've ever imagined, though some are not yet came true.. by the way I had so much fun in recent year, tasting new things, say mussel, lobster and crab meat, tequila gin and rum, avocado and mango, having new experiences say shooting with fire arms and rifles I liked the most, canoeing and rafting, visiting winery wow! exotic animals, exotic plants, .. wow just wow I come to say...
despite of the really hectic times I have for my academic life I was sort of successful in making time for the extra curricular activities as well and I'm happy. heard from somewhere that said "I stumble, therefore I am", here I say I had fun, I enjoyed it, I loved, I laughed and I cried and I made the best of it, and therefore I am.
Summer has almost begun and is pouring its warmth on us here but at nights Oh God wonderful, reminds me of the very tender breezes flowing through my room's front and back windows, back home... Oh Lord it's charming ..
I don't know what to add but this roll is not finishing and since this post's just a bio I'm adding a photo which is taken yesterday for our rafting trip ...

best wishes for all n all ...

Wednesday, May 5, 2010

The need

Your body reminds me of the summer noon,
The color of your eyes reminds me of rain,
When you're not here, living is like being imprisoned,
When you're not with me, it reminds me of the prison's bitterness,
,
You're great just like the moment rain starts,
You're the same blood flowing through my veins,
You're magnificent like red rose, tender like dream,
And I'm the one who will die without you,
,
You're like the temptation of catching a butterfly,
You're like the passion of sending a kite to the sky,
You're always full of excitements like a tale,
You're like the happiness to lullaby for a doll,
,
You are beautiful like the shapes clouds make in the sky,
Flowers get paled when they see you,
If the princes of the tales knew that you're here,
They would rush with unicorns for taking you ...
,
,

My need is to see you everyday,
To hear the "I love you" from you,

P.S. you don't guess how much it's exciting and enjoyable to translate a lyric into English for your international friend. you guess which song is this in persian. I used to love the songs of this singer ...

Friday, April 23, 2010

Bio5

Wellcome back!
this is just an interim report. lol, I just wanted to say that I'm fine, everybody's fine, life's still going on and who's on the wave, well is surfing well. I'm also learning how to surf good, still an amateur but trying my best. okay here's what's going on, hot or not?
fishing was awesome last week at Meramec river. trouts said Hi to the readers of this blog, by the way they're gone god bless them all and have merci on us since they're part of our delicious life :D
good, well then party was cool, hacing a lot of fun at the basement of a house located near a very beautiful lake surrounded by all those green fields and woods,.. what do you think? in fact for the boy of nature that was fantastic. it was so serene making me day dreaming. I was actually doing it. lol, kidding, don't get me wrong.
projects, homeworks, researches n all still going on, yeah they're part of it for sure. some time stings but it's okay, I get along with it. that's waht i know how to do.
don't wanna make a report for the Bio, so that's fair enough for now! c ya later aligator

Wednesday, March 31, 2010

Flash

امروز حسش عجیب بود
کجا ببینمت؟
ایستگاه مترو چیتگر بیرون در سمت پارک، میدون آزادی کنار همون دکه هه، زیر برج آزادی، فلکه صادقیه دم در گلدیس، میدون پونک بغل گلفروشی، جنت آباد تقاطع شاهین و همت، پارک وی به سمت چمران غرب، پارک ملت ورودی اصلی، دوباره پارک ملت ورودی اصلی، دوباره همون، ولی عصر سر نیایش بغل دکه روزنامه فروشی، تجریش بغل گلفروشی سمت دربند، تجریش ورودی امامزاده صالح، بغل بستنی فروشی میدون کاج، پارکینگ توچال، میدون صنعت سمت خوردین، پارک ساعی ورودی خانه کودک، ونک ایستگاه رسالت، سر گیشا زیر پل، تو گیشا سر کانال، سر امیرآباد، کارگر ایستگاه سعادت آباد، ورودی پارک لاله، سر شونزده آذر، تقاطع فلسطین و بولوار، میدون ولی عصر دم سینما قدس، ولی عصر روبرو سینما استقلال، ایستگاه مترو آزادی، هفت حوض مترو سرسبز، ایستگاه مترو علم و صنعت رسالت شرق، دپو شرق بغل همون دکه هه، چار راه کالج، سه راه جمهوری دم علائدین، مجیدیه سر شونرده متری، پارک دانشجو دور حوض، بوستان گفتگو آمفی تئاتر، درب ولی عصر پلی تکنیک، دم سینما سپیده، دم سینما بهمن، کافه سیاه سفید، کافه گودو، کافه هشت و نیم، کافه نادری ... هفت تیر ایستگاه آرژانتین، تو خودت بگو کجا؟
.
.
.
از این شهر دلم گرفت
دلم یه قرار خواست، همین
تهران بزرگ، تهران کثیف، تهران لعنتی دلم تنگ شد برات فقط برای امروز
شب خوبی داشته باشی

Wednesday, March 17, 2010

Bio4

Come on jump, jump over it, jump higher, see the flames and see the light.
Hear the river and feel the wind, see the mountain and understand the meadow, i know it's dark outside but the fire is getting us warm. Okay, after me seven times say it "get my paleness and give me strength", great, this is the last one, say it higher. this seventh fire is the biggest one, it's made of the dried tea bushes, it gives you the greatest taste of tonight...
years passing by... I was thinking of tonight and I didn't have any idea how it would be, it was far away, it was sweet and it was so dreamy yet I couldn't imagine what I'm thinking now.
year passed and I'm thinking of how great each new year was for me. only this time kept me bright, it kept me delighted for living the damn life, and now it's a ..never mind! we are typically so predictable! we are always the same and it would be the same too. hope my family and friends are having enough fun without me. may I join them very soon

Monday, March 8, 2010

All is Vanity

یکی ...چی؟ یکی مرده
کجایی چرا نمیای پس! مسخره نکن، خیلی هم فرماله، ای بابا ولش کن بعضی ها خوب جنبه شون بیشتر از این نمیشه اجازه بده زنده باشن و خوشحال
آره حالا می تونی برقصی، حالا همتون شاد باشین، همه تون خوشحال باشین... هیچ کس نمرده راحت باشین، الان می تونم بفهمم که چرا امروز تو اینطوری بودی، بی حس و مرده، چرا تنها، چرا من به این فکر نکردم، همتون شاد باشین که فقط بعضی ها می تونن به این فکر کنن که الان تو این لحظه یکی از خودشون مُرد. همین حالا
برقصین و پا بکوبین که لحظه سَمی نیست، که هیچ کس مسخره تون نمی کنه، که همه با هم دوستن و همه همدیگه رو دوست دارن و از حال هم با خبرن
امروز تو بی تفاوت بودی، تویی که ندیدم تنها باشی، امروز تو غصه داشتی تو تنها بودی و بی احساس، تو اینحا نبودی تو همون جایی بودی که دوست داشتی باشی و همراهیش کنی
لطفا مسخره نکنید. این خود زندگیست، لطفا سکوت را رعایت کنید فقط به مدت یک دقیقه و بعد از اون باز همتون شاد باشین. زندگی های مسخره مسخره ی مسخره برو تا بی نهایت
یکی مرده. یکی ... چی؟ یکی مُرده ولی تو باور نکن

توضیح عکس: عنوان تصویر که یه نقاشی از چارلز گیلبرت هست؛ عنوان این پست هم هست

Sunday, February 28, 2010

It's all coming back to me

Cap in your hand, sitting on the shade of a palm tree thinking of a sail over the waves on Persian gulf, here's he. look aside from the lenses to the awaiting boats...
cap on your head, yes, laugh out load caz it's yours, this moment of sail.
Now, walk on the sands with your bare foots, it's pleasing I know. smile now, you grew them young, you grew yourself old, smell the sweet in your hands and have your cap back to your hand.
life's sometimes beautiful. but she's has got something in her eyes, in her looks that seems so familiar. it looks like life's really only sometimes beautiful.. oh it's extremely familiar. here's she. oh your getting older, and us, getting closer, I know it's life. don't take me wrong but this look in your eyes, pinches me to something very familiar inside. here you are my intimate.
How much I enjoyed you two sitting beside each other, hands on shoulders. how much I enjoyed wished u k
now! how much I love you wished u know ...

Saturday, February 27, 2010

Bio4

- there are somethings that cannot be changed,
- yeah I know that,
- see, why don't you just concentrate on those which you have some effect on,
- like?
- look at these streams flowing here and there, they are just windy nonsense, let them pass. let them go. they are not your kind. yours are those thick rivers somewhere deep, somewhere shallow, ...
- so what?
- let me finish please, focus on those shallow zones which you can change them, zoom into those sections that are streight, you can make 'em curved, make those inappropriate curves streight. make them work for you. change them. see, those tiny streams are always flowing. flys are always flying. they are like parasites of the river. but it works independently. rivers are great you know that, don't ya? good then, praise what you have and don't pay attention to trivials.
- well, okay,
- I know this is that kinda okay you always seem to say, but give it a try. I'll help you, count on me.
- fine, lemme just go for now I'll talk to you later. soon, very soon
- have a good night

Wednesday, February 24, 2010

bio3

خسرو، حاجی دلم برات تنگ شده ها می دونستی بی شعور، این بلاگ  رو که اصلا نمی خونی می دونم  ولی می دونم تنهایی، دارم نامجو گوش می دم، بگو بگو که چه کارت کنم، یادته می گفتی خسرو سیبی ست بر سر سرو، وای که چقد دلم هواتو کرد این وقت شبی یهو، یاد تبریز، شب ها تو اون خونه کذایی، صابخونه! تهران، دربند، پارک سرخه حصار، اوه اینو بگو امامزاده داوود، نمایشگاه کتاب، درکه، بازم امامزاده داوود، فرحزاد، حالا تبریز، بوستان خاقانی چه روزها ، سرما ... شاه گلی ولی عصر چه روزها .. سرما اون بابلیه اون مشهدیه، پسر می دونم تنهایی می دونم حالتون خوبه و نباید باور کنم می دونم همشو رفیق. می دونم که حتما تو هم دلت تنگ شده، میشه خیلی موقه ها، یادته شجریان، دلکش، یادته متالیکا، پینک فلوید، یادته زیر سیگاری یادته نید فور سپید، یادته کنکور یادته سرما یادته سوز تبریز، یادته مهاباد، سهولان، دریاچه .. یادته حتی قاسم آباد؟ وای پسر امشب بدجوری هواتو کردم، نمی تونم صبر کنم چند روز دیگه روز تولدت شه تا بهت زنگ بزنم یه کم بگپیم... سیاه بزرگ کجایی رفیق که این زمونه همین جوری تا آخرش تخمی می مونه که می مونه، تخمی در حد اسید. حاجی هر جا هستی دلت شاد باشه که وطن آدمی در قلب کسانی ست که دوستش می دارند
همای اوج سعادت به دام ما افتد، اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
به نا امیدی از این در مرو بزن فالی، بود که قرعه ی دولت به نام ما افتد 

یا حق

Sunday, February 21, 2010

Spring's Knocking

امروز بد جوری بوی بهار می اومد، بدجوری، بهاری که گاهی دوستش داشتم و گاهی ...
امشب هنوز هم صدای قورباغه ها از فاصله ی دور شنیده می شه و امشب باز هم هنوز صدای عشق بازی گربه ها از فاصله ی خیلی نزدیک به گوش می رسه .دم اسبیان برویید، پامچال ها بخوانید، گندم خورک های کوچولو برقصید برای شکوفه های آلوچه و بنفشه ها را بیدار کنید که بهار در راه است
 متاسفم برای بهاری که روزی نابودم کرد و هنوز هم صداشو گهگاه از فواصل دور و نزدیک می شنوم...
آره امروز بدجوری بوی بهار می داد، بهاری که پیش من دیگه اثری نداره،
پسرک کجایی؟ به ترنم بارون های شمال برسون سلام منو

This post's photo is a Painting by Marina Petro that I really enjoyed watching it.

Tuesday, February 16, 2010

Obsession

من نمی دونم چرا اینجوری هستم، دارم درس می خونم یهو یاد یه خاطره از دوران دبستان می افتم که خاطره خوبی هم نیست! آخه چرا من باید وسط این همه چیز اونم حالا که تو این هفته امتحان دارم باید این یادم بیاد و نتونم درسم و بخونم
لبخند
لبخند
وسط یه اتوبان خالی وسط تاریکی، باز هم پاتو رو پدال گاز محکم فشار بده، دو تا حیرون من و تو، صداشو کم کن خره، همین جا باز هم بپیچ سمت راست، سکوت. صدای دریا تو شب پر ستاره، همین جا خوبه برو سمت چپ، این قسمت ماسه هاش آب خورده سفته خوبه پارکش کن، ای ول، ای بابا مگه نمی گم صداشو کمتر کن، نه همین طوری خیلی عالیه دوست دارم این طور باشه، زیر بارون من و تو، بیا اینجا
معادلات نرمال بای ورییت این خصوصیت ها رو دارن، یک ... کجایی هوی حواست کجاست بیا اینجا دیگه، اوه چرا دمپاییتو در آوردی، این جوری شو بیشتر دوست دارم، سیگار آوردی همرات؟ تمامی ایکس ها و وای ها دارای همین توزیع احتمالی هستند، دو نمونه ی جمع آوری شده از، مگه با تو نیسم پسر سیگار آوردی با خودت؟ آره آره گوش ببین دریا چی میگه نصف شبی دیوونه شده انگار...
شوهر فلانی اینجا کار می کنه، کجا؟ همین کارخونه شیشه سازی این بغل که ردش کردیم الان، اوه الان فهمیدم، چی کار می کنه اینجا؟ نمی دونم تو یه بخشی کار می کنه دیگه... خوب کی می رسیم خونه؟ من خواب بودم آره؟ فک کنم آره بیدارت کردم انگار بخواب رسیدیم بیدارت می کنم
باید همیشه قبل از اینکه اقدام به رگرسیون کنید همیشه یه پلات از کل داده هایی که داریم، می شه چند لحظه مار و تنها بذاری لطفا؟ آره، ... چرا گریه می کنی، ببین من نمی تونم از تو دور باشم، اینو بفهم. بعد از اینکه پلات نشون داد که کل داده ها یه روند خطی رو طی مت کنن، ببین اون داره به اسکیت باز ها نگاه می کنه، آره اون همیشه من و درک کرده و من خیلی دوستش دارم. خوب نگفتی چی شد؟ زندگی که همیشه اینطور نمی مونه بیا اینجا یه لحظه
سجاد
سجاد، سجاد
ها، ها؟
فهمیدی چی گفتم؟ خاطره دبستان و می گم، حواست به من بود؟ آره آره گفتی ... نه شرمنده حواسم نبود
 

Friday, February 12, 2010

Birthday

This is what every year I put in my blog for remembering the time's passing n we're getting older, each time with more greed n less patience, more pitfalls n though more successes, more insanity n cruelty yet less contemplation. this is what I think is happening to life. wish you and us all the best, well this hope doesn't have any tax. wish for and think of happiness since at least it wouldn't be a bad fake if it was fake at all.

There we go ...

Ticking away the moments that make up a dull day
Fritter and waste the hours in an offhand way
Kicking around on a piece of ground in your home town
Waiting for someone or something to show you the way

Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain
And you are young and life is long and there is time to kill today
And then one day you find ten years have got behind you
No one told you when to run, you missed the starting gun

And you run and you run to catch up with the sun, but it's sinking
Racing around to come up behind you again
The sun is the same in a relative way, but you're older
Shorter of breath and one day closer to death

Every year is getting shorter, never seem to find the time
Plans that either come to naught or half a page of scribbled lines
Hanging on in quiet desperation is the English way
The time is gone, the song is over, thought I'd something more to say


"Time" from "Pink Floyd"
song writer: Roger Waters

Wednesday, February 10, 2010

warm chill

Well, here you are again, can you smell of the tenderness of this cold breeze? it's just a spring of all the thoughts that pops up all in a sudden.
okay, have another draw of that pleasant smoke and go far behind the scenes where you could feel the sharp cold wind running through your hood and hear the crows cawing ..., walking alone on an ending trail of icy way to the place we used to live for a while and get warm enough to get along...
here's another point to remember,
smell the cold breeze, get under the blanket and smell the thatch, smell it, inhale the hay smell into your lungs and find it relieving. just close it. get under the warm blanket, and feel it when you get warm enough to get along...
smell it and remember the time you can't stand for igniting the light, the fire place was empty and you n your only friend was sitting there thinking of a new life of a world to be changed of a place to be warm and yet it was so far for the fireplace to go ...
remember it and feel it that you got along to come to a point when you get warm remembering them.

and the sky breaks at dawn
shedding light upon this town
they'll all come around
'cause the man of the hour
is taking his final bow
good-bye for now

Wednesday, February 3, 2010

Bio2

Sometimes oh I feel getting lost. I miss you, you the one I had faith in. you the one I still have faith in, believe in lean on and I still sometime miss you, keep forgeting you and drown in the very tiny trivial of life. It's boring you know and when you find yourself deep enough not to be able to breath through, it's time to be missing you dear.
He says, every one can have something to believe in, to have a faith even if it's a stone and he says that's the way it works, and you say at least I can have something who warms me up and you know both are the same.
I was really missing you today, just wanted you to know that. help me out caz I don't want you to be a stone or anything else, I just want you to be the real one.

Sunday, January 31, 2010

Purity is still around, he said

پسری که تو اون شهر زندگی می کرد، پسری نیست که تو این شهر زندگی می کنه، پسری نبود که گناه آلوده باشه که رنگ کبود مسخره ی فلک به صورتش نشسته باشه. پسری نبود که نصف روزهاش شب، و نصف شب هاش مثل ظهر روز تشییع جنازه خلوص.
پسری که تو این شهره، پسری ناپاک پیریه که نوجوونی شو دوست داشته و نورسیده به پوسیده رسید. پسری که بود پسری که دلش تنگ می شد که گریه می کرد خیلی راحت که می خندید خیلی راحت تر که گرم میشد و شد و سوخت و خوشحال بود. پسرک کجایی که دل این شهر و اون شهر به حال تو سوخته. هر جا که هستی می دونم که شرقی هستی می دونم که هنوز هم یه جایی گرمی و خوشحالی از خنده ها و گریه هات. به هر جا هستی پاک بمون و فراموش کن کسانی رو که ایمان نیاوردن به پاکی تو.
سلام منو هم برسون به اون که روزی تو بود

Tuesday, January 26, 2010

Bio1

I hate it when it comes to comparison. C' mon it's my life, don't poke your nasty nose into my bussiness. One can try it himself giving it a shot making a decision and having a change. I just hate it comparing. let the F work be yours today you dirty friend.

Monday, January 25, 2010

last night

Rain was so cool last night. it just reminds me of the olden days or better to say nights of which the sky had a harmony with me. last night the sky was red and it was really awesome, you better study this:
Once upon a night, the little descending daggers falling from the red sky, cemetery in solitude by me standing there in front of a sword-man, begging to be recruited for another disgrace, rain didn't smell of elegance but hostility but my lovely loneliness was the victorious competent of the night; and that was promptly different from the last night's dew-shaped drops of rain in which I was free of all custody n all obsessions.
Last night was something unique n I wish it continues to be as unique as my deep dark red ...


Sunday, January 17, 2010

I'd love to experience alternate déjà vu

One minute will explain
Most of us experience life as a linear progression
But this is an illusion because every day life presents us with an array of choices ,

And each choice, leads to a new path,
to go to work,
to stay home, ...

and at each choice we take creates a new reality
do you understand?
Yes but what does it have to do with déjà vu?
Déjà vu is simply a momentary glimpse to the other side,
Almost every one experiences it. We feel that we've been somewhere before, because actually we have… in another reality.
This is another path, the road not taken.

Saturday, January 16, 2010

real vs fake


Yeah it just SEEMS that eveything is serene and how HAPPY I am ... but in fact reallity stings.
That's why I like the song "dreams on fire". remember the times when you were asking how big are the stars, are they as big as our house? where do the sparrows go at night and how the kids ar born ... yes dreams are really on fire today.
Wish I could be simple as I was in those days. when everything was real serene and I was real happy...

Monday, January 11, 2010

Such a dance

Fuck it, I'm again wishing for a dance with the red fire. the one's inside. you damned time, you damned flash backward. what do you want from me? please keep this fire away I can't stand it any more, I can't have it here far away from the source. I just can't please understand this, I can't mix all those mistakes and yet still claim of love. I just can't do this one more time. there will be blood all over this fire, it burns please feel it inside, it's not my job again. all I  need is a warm hut for a tired shepherd. O Lord feel it and do not make me confess all the mistakes n all those sins I have made, it's neither for me nor for aurora to hear it. it will burn both down to death. please keep this fire away if you need me to live for a while and see something you want me to see.
O Lord forgive me for I have sinned a lot. for I have sinned as a human being for I have sinned a lot... forgive me please and keep this confession fever away...


Wednesday, January 6, 2010

نقاشی من

موج اول مياد وقتي يکي رفته دست يکي از دوستاشو گرفته و به زور بردتش کوه... آخه حال دوستش تعريفي نداشت و اين بهترين کاري بود که ميتونست بکنه که شايد يه کمي حالش جا بياد. موج دوم مياد اون موقع که يکي ميگه ميخواد ازدواج کنه، ازدواج کنه که بتونه از شرايط موجود فرار کنه، ازدواجي که از روي اجباريه که خودش براي خودش ايجاد کرده و اين اجبار در مورد خيلي چيزاي ديگه ش هم بوده و هميشه براي فرار، موج سوم مياد وقتي که يکي ديگه ميگه نمي خواد ازدواج کنه ولي مجبوره که اين کارو بکنه، ازدواجي که از روي اجباري که ديگران براش ايجاد کردن و کسي که جز اشک ريختن کاري از دستش بر نمياد. موج چهارم وقتيه که همه ي خاطره هات لاي بقيه موج ها ولو ميشه و مثل پيام هاي بازرگاني بينشون خودشو نشون ميده. موج پنجم وقتي مياد که حس مي کني يه حوض نقاشي مي افته روي تو و و توي هر لحظه تنها رنگي که روي صورتت ميشينه همون سفيد کاله. موج پنجم همونيه که هرازگاهي رنگارنگت مي کنه، همونيه که مثل گردونه شانسيه که مي دوني و مي توني يکي از رنگا رو از لاي سفيدش بکشي بيرون ولي دستت بستست چون بدجوري به هم قاتي شدن... 




باز هم يه بار ديگه برو بيرون از خودت و نگاه کن که چه مسخره ست اين بازي چرخ و فلک، پس حواست باشه که چرخ و فلک بازي واسه شاديه و نه هيچ جيز ديگه، حواست به اين هم باشه که رو چرخ و فلک هميشه اون بالاها نيستي که همه شهر و آدماش پايين باشن.

Saturday, January 2, 2010


There are some feelings that shouldn't ever be documented. Those are just toxic confessions, fatal notations and lethal outcomes of an obsessive mind ...