Wednesday, November 10, 2010

Bio14

از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
حدودا یک ساعت پیش با تعداد زیادی از افرادی که نمی دونم کی بودن رفته بودیم اسکی، یه جای خیلی سرد ولی خوب من مجهز بودم، به قله کوه که رسیدیم هر کی با یه وسیله ای به یه سمتی می رفت ولی من انگار فقط از نظر لباس مجهز بودم، دامنه شرقی کوه رو یه کمی دویدم و به سرازیری که رسیدم سر خوردم به پایین، خیلی وارد بودم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی. پای راستم یه سرشونه جلوتر از پای چپ کاملا مورب انگار اسنوبورد زیر پام بود. همین طور که سرعتم بیشتر میشد از پستی بلندی های دامنه سر می خوردم پایین تا به جاده رسیدم و انداختم تو جاده و با سرعت زیاد به سمت پایین می رفتم
از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من. اون ولی چوب اسکی داشت و باتوم و غیره و خیلی وارد بود، هیچ راهی نبود که از جلوش برم کنارو دقیقا یادمه که بغلم یه تانک وسط جاده بود و تنها مسیر رد شدن رو سد کرده بودم. همون جا قطعش کردم و از یه کم عقب تر دوباره شروع کردم و میدونستم که جلوتر یه پیچ تند هست که باید ردش کنم و نایستم و این که خیلی سخته و این که اگه موفق نشم هم احتمالا یه نفر با سرعت خیلی زیاد داره از پشت سرم میاد
از اون پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم باز هم همون شخص با همون مشخصات با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
...
 چقدر شبیه زندگی بود

No comments: