Saturday, August 25, 2012

Tipsy writing!!

آدم که مست باشه نمی تونه بنویسه شاید، حالا امتحان می کنیم ببینیم میشه یا نه. میگه یه دختر داره شاه نداره، پیرن تنش اطلس باشه، ملس باشه... یکی نشسته یه گوشه و همراه حسن سگ سیبیل می خونه و یکی دیگه بهش ملحق می شه. چهار نفر می شینن حکم بازی می کنن و یکی دمروارو رو کاناپه دراز می شه و تو دنیای خودشه و یکی دیگه کنارشه که اگه چیزی خواست واسش بیاره. یکی هم این وسط هوس می کنه بنویسه چه خبره اینجا! سلامتی همین جمع، ایشالا همیشه پایدار، خدایا این جمع و از ما نگیر و الخ. مست که باشی به من زیاد فکر می کنی مگه نه؟ فکری که فکر نیست، حقیقته شاید. گاهی اوقات ما از حقیقت ها گریزونیم، چون که تلخ ان. چون که نمی خوایم واقعی باشن. بعضی حقیقت ها واقعی نیست البته اما اکثرشون واقعی انو می خوام بگم که حقیقت با واقعیت یه کمکی فرق داره. اما دوست داشتن و تنفر داشتن ها حقیقته. لزومن واقعی نیست. وقتی مست میشی بیشتر به من فکر می کنی که دوست داری کنار من باشی. که دوست داری بغلت کنم که ببوسمت. که تو بغلم محکم نگهت دارم و نذارم جایی بری. بگم مال منی. مگه نه؟ وقتی که مست نیستی واقعیت های زندگی بیشتر جلوه گر می شن. واقعیت هایی که هر روز باهاش روبروییم بدون اینکه سمت و سوی حقیقی زندگیمون باشه. خیلی ها می گن من تو زندگی این و می خوام اونو می خوام. نمی دونم شادی می خوام. خوشحالی می خوام عشق می خوام ولی همه چی شون به همه چی شون قاتی شده. من خودم یکی از همون آدم ها!! حقیقت هامون از واقعیت هامون دور شده. البته خوب من هواسم هسا بهش دارم درستش می کنم ولی خداییش نمی دونم از کجا اومده، خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان، جامعه، نظام آموزشی و کجا و کجا، از یه جا یا جاهایی اومده که  که انگار خیلی ها قاتی کردن. من خودم یکیشون!! مست که باشم بیشتر به تو فکر می کنم. از دوست داشتن ها ناراحتی ها، از عاشقانه ها تا ... همه جوره زندگی انگار یه جوراییه که ما انگار همیشه فکر می کنیم تو مسیر درستیم ولی چند سال بعد می فهمیم که این شاید چیزی نبوده که اون هدفمون  و از زندگی از زنده بودن فراهم کنه. آره من هم همین طورم، هر وقت که مست می شم بیشتر به تو فکر می کنم. واقعیت اینه ولی اینکه حقیقت داستان چیه من هم نمی دونم. و خسته ام از این همه مسخرگی خیلی قسمت های زندگی. بگذریم از مستی و جلال همتی بگیم بهتره، اگه رفع بلا کردی، فکر کردی خیال کردی، پری گلی به جمالت، پری شکر کلامت :دی ما را به حال خویش بگذارید که این داستان را انتهایی نیست.

\.l. ygx ihd hlghdd vh ld foadn hd ahgh.

Tuesday, August 14, 2012

Self-deceit


People think they know what they want. They just think they are on the track toward what they want. When they are asked what you want and do not want most in life, they'll sort it out for you and for their deceived minds right away. But in fact very few people are really looking after what they really want..

Wednesday, August 8, 2012

Bio41

خیلی وقت بود چیزی ننوشتم. روز ها همین طور می گذرن. سعی می کنم بنویسم. یه موقع هایی که حالت خوبه راحت می نویسی. یه موقع هایی که حالت خوب نیست هم راحت می نویسی. ولی یه موقع هایی اصلا نمی تونی بنویسی. دست و دلت به نوشتن نمی ره. دلم می خواد بنویسم اما نمی تونم. شاید هم می تونم و نمی خوام که بنویسم. انقدر بعضی موقع ها که می نویسم نوشته هام بوی تعفن می دن که بعدش باید برم دست هام رو بشورم. بیام اینجا به خودم بگم نگران چی هستی. بیام اینجا از امید بنویسم. از آرامش. از یه دل شاد از یه قلب مطمئن. به خودم مژده بدم که ایام غم نخواهد ماند. به خودم بگم همه چیز درست میشه که همه ی آدم ها خوبن و مهربونن. واقعا هم همه آدم ها خوبن. هر کی یه کوچولو باگ داره ولی در کل همه خوبن و با صفا. می شه به آدم ها اعتماد کرد. می شه کنارشون بود. میشه دوستشون داشت. می شه دنیا رو یه جور دیگه هم دید خیلی موقع ها. نه خیلی موقع ها بلکه همیشه می شه دنیا رو یه جور دیگه هم دید. یه جور خوب. پر از موسیقی فلامنکو، پر قشنگی های یه شب بارش شهابی. واقعا می شه دنیا رو بهتر هم دید مگه نه؟ به خودم بگم که آدم ها دوست داشتنی ان. بگم که بسه گل پسر، انقد خودت و بقیه رو اذیت نکن. بگم که ببین چقدر دوستات دوستت دارن ببین چه خانواده پر مهری داری، چه فامیل قشنگی داری، ببین چه دوستای گلی داری، ببین کجایی و از کجا به کجا رسیدی. بیام اینجا واسه خودم بنویسم بگم ببین چه خوش تیپی، ببین آینده چه قشنگه. ببین حتی همین اشک ها چه قشنگن چه زندگی ان چه خوبن.. ببین یادته یه بار گفتی بزرگ ترین آرزوت اینه که لحظه مرگت به زندگیت نگاه کنی و بگی شاد زندگی کردی. پس خوب باش، بیا و به خاطر من خوب باش. به مادرت بخند و بهش بگو دوستش داری. به دوستات بگو که دوستشون داری. به خودت بگو عاشق خودتی و اذیتش نمی کنی. بیا و با من باش این دو روز زنده بودن رو. بیا با هم بسازیمش این لحظه رو. کسی از فردا خبر نداره. همه چی خیلی راحت اتفاق می افته کسی نمی دونه کی می میره. بیا و دلت رو پاک کن از هر چی که بوی ناراحتی داره. بیا پسر یه کم کمتر فکر کن یه کم ولش کن. خیلی چیزها اصلا فکر کردن نداره. خودش باید بیاد و بره. خیلی چیز ها واسش اما و اگر گفتن نداره. تو هم اینا رو می دونی پس خوب باش جون من. اذیتت نکن انقد گناه داره این روح. بیا به خودت بگو بیا خوشحال باشیم همین جوری الکی، مگه نمی شه الکی خوشحال بود. چه جوریه که می شه الکی ناراحت بود، می شه الکی از هیچ واسه خودت دل غصه بسازی، بیا از این همه بود خوشحالی بساز، بپر بالا و پایین و بگو که بهترینی، بگو که خدایا شکرت که من اینم که هر چی می خواستم دارم که هر چی می خوام خواهم داشت. اصن مشکلش چیه که همین جوری الکی دلت شاد باشه از اینکه الکی دلت ناشاد باشه که بهتره، مگه نه؟ کی می خوای این قول و به خودت بدی پس؟ بیا برگردیم به شش سالگی، مگه نمی شه. خیلی خوب هم می شه برگردی و بگی دلت صافه، هر کی با منه سوار شه بریم برای شادمانی. خوب این کار و بکن. بیا و خوب باش برای خودت، با خودت با بقیه، با دوستات با مردم با آدم ها با من با تو. بیا و بگو تمام و مژده بده. بیا با مهربونی تمیزش کنیم این دل و پاکش کنیم. بیا جون من جون خودت که هیچ چیز موجود و نا موجودی ارزش پریشونی نداره. این ها رو هر روز به خودت بگو و پر شو از قشنگی های بودن. هر روز بگو هر روز هر ساعت به یاد بیار