Friday, July 13, 2012

Bio40

شب هایی مثل امشب که مطمئنه فقط کافیه چشم هاش رو ببنده، ولی نمی خواد. از سِزِن آکسو بپرس
چیچلاس، تو گویش گیلکی به سنجاقک هایی می گن که کنار رودخونه ها هستن. رود های کوچیکی که از زیر درخت ها رد میشن. که بعضی جاها کنار ریشه ی درخت ها عمق بیشتری دارن و بچه ماهی های آب شیرین اونجا جمع می شن. تن نازکی دارن، ته بالهاشون یه نیم دایره ی آبی یا بنفش رنگیه. چشماشون هم هزار تا عقیق کوچیکه. انگار برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشم ها رو می خوان...ا
آدم وقتی بخواد ولی نتونه حسش رو بنویسه مجبور می شه از یه چیز (بی ربط) مثل چیچلاس رونمایی کنه. بهت گفتم من با کلمات در جنگم. بعضی موقع ها اصن نباید حسی رو نوشت یا گفت یا حتی سعی کرد برای نوشتنش یا گفتنش. تو شاید خــــــــــــــــوب بدونی که نوشتن یا گفتن چیزی که تو واژه نمیاد خیلی مسخره تر از مسخره ترین چیز هاست

پ.ن. غنیمتی شمر ای شمع، وصل پروانه      که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

Thursday, July 12, 2012

An internal portrait

تا حالا واسه خودت واسه کسی نوشتی؟ مثل اینا که واسه خدا نامه می نویسن که کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت. تا حالا واسه خودت واسه کسی آرزو کردی مثل مامان ها؟ تا حالا واسه خودت واسه کسی دل سوزوندی؟ واسه کسی امیدوار بودی؟ واسه خودت واسه کسی نوشتی؟ مثل اینا که واسه معشوقه های خیالی می نویسن که شاید یه روزی نامه هاشو نو بهش بدن؟ واسه خودت از کسی بدت اومده؟ بدون این که بهش بگی، از کسی خوشت اومده ولی نخواستی بهش بگی، واسه خودت از کسی انتظاری داشتی که برآورده شده یا نشده؟ واسه خودت واسه کسی خواستی بمیری؟ کسی که شاید وجود داشته یا نداشته یا داره یا نداره؟ نه جون همون کسایی که واسه خودشون واسه خداشون نامه می نویسن، واسه خودت کسی رو خواستی که نخواستی بدونه؟ شاید. شاید هم نه. در هر صورت فرقی نمی کنه! هر کسی واسه خودش یه دنیای دیگه ای هم داره که گاهی اوقات دوست داره اونجا زندگی کنه، پر از واسه کسی ها و واسه چیزی ها. تو هر کدوم از اون دنیاها هم کسانی هستن که واسه خودشون دنیاهایی دارن که گاهی دوست دارن اونجا ها زندگی کنن. همیشه اینجاها جایی نیست که ما آدم ها دوستش داشته باشیم ولی گیرشیم بخوایم یا نخوایم. خواب های عجیب. خواب های دنیای افراد خیالی که که با ما نسبتی نداشتن. تا حالا شده واسه خودت واسه کسی بنویسی؟ تا حالا کسی رو بیشتر کم آوردی؟ تا حالا شده واسه خودت، فقط واسه خودت باشی؟ تا حالا واسه خودت واسه کسی واسه خودت واسه خودت... حس حبس امروزی و همه ی دنیاهای تو خالی

Sweet March

صدای قورباغه های استخر نزدیک خونه شون خیلی بلند بود که حس بیدار موندن روی ایوون طبقه ی دوم خونه ی سعید اینا رو بیشتر می کرد. دوست داشت با سعید حرف بزنه. سعید زیاد حوصله نداشت ولی صنم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و حرفشو می زد، همین جوری برای خودش برای سعید می گفت: تو هر چند وقت یه بار می ری ماهی گیری؟ دلت برای ماهیا نمی سوزه؟ ببین منو نگاه کن اصن می دونی ماهیا حرف زدن و بوسیدنشون عین همه؟ هر وقت دارن با هم حرف می زنن انگار دارن همدیگه رو می بوسن. اصن چند بار تا حالا رفتی ماهی گیری؟ بابابزرگ من صیاد بود با دوستاش تو شیلات لنگرود هر روز صبح زود و شام طرفای غروب می رفتن دریا. از این لنچ های بزرگِ بزرگ داشتن. من کوچیک بودم اون موقع ها که با مامانم می رفتم سر پره. تماشاشون می کردم که چجوری همه صیادا باهم کمک می کنن تا تور رو بکشن بیرون. یه بار یادمه یه ازون برون تو تور بود، خیلی بزرگ بود. تو اصن تا حالا ازون برون دیدی؟ خوابیدی؟ با توا ما.. هومـــم گوش می کنم. آره خیلی بزرگ بود. دم ساحل که رسیده بود ناراحت بود. بابا بزرگم می گفت ازون برون ها اون جلو جلو هان. ماهی کوچولو نیستن که به اینجاها راضی بشن. اونا مثل بابام مردای بزرگن که می رن جلو. این جاها نمی مونن. مثل ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، مثل جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ، اون بزون برونه رو یادمه انداختنش تو آب تا بره سراغ آروزهاش. آره خلاصه همین جور تور رو می کِشن و می کِشن تا همه ماهیا رو بکِشن دم ساحل تا بشه گرفتشون. یه عـــــــــــــــــــــــالمه ماهی سعید نمی دونی. بعدم می گیرنشون و می برن می فروشن. همه جور ماهی،کفال، سفید، کپور، حتی از این ماهی لجن خورا هم توش گیر می افته. من یادمه که هیچ کی اونا رو دوست نداشت. همون جا کنار تور رو ساحل می انداختنشون تا جون بدن. من اون موقع ها بعضی هاشون و می انداختم تو آب دریا دوباره، برن پیش دوستاشون. وای سعید چقدر صدای این قورباغه ها بلنده ها مگه نه؟ چرا اینا انقد سر و صدا می کنن.. و منتظر جواب موند. سعید هم مجبور شد نگاهشو از لای شاخه های بلند درخت سیب ترش که تو ایوون امده بود بالا برداره. به چشم های صنم نگاه کرد و گفت قورباغه ها حوصله شون سر رفته از تنهایی. دارن آواز می خونن، مثل پنگوئن ها. اینا وقتی تنها می شن آواز می خونن. صنم چشمشو انداخت به افق آسمون. همون جا که تخت پادشاه آسمون ها بود، ذات الکرسی. و گفت: سعید پاشو بریم ببینیم تو این استخره چه خبره. ببینیم چند تا قورباغه هست اونجا. فکر می کنی اگه ما بریم اونجا دیگه تنها نباشن؟ ... خوب باشه، پس قول بده فردا بریم بازار ماهی فروشا، من دلم برای اون بازار تنگ شده، ماهی شور قرمزا یادمه، ماهی دودیا، قبلنا مامانم همیشه رو سفره یه تیکه از اون ماهی شورا می ذاشت که مزه ی غذا باشه. خیلی وقته از اونا نخوردم، سعید میای بریم؟ بریم دیگه.. بعدش از اونجا هم می تونیم بریم چمخاله، کلی می تونیم راه بریم آروم. شاید حتی.. سعید؟ بیداری؟ به به تو چجوری با این همه ساز و آواز قورباغه ها انقد راحت خوابیدی.. لالایی بوده واست انگار. اِ سعید ببــــین داره بارون میاد...ا
خوب بخوابی عزیز دل

Sunday, July 8, 2012

Chromatic Google

A while back when I hadn't had my Facebook account deactivated, I used to surf using chrome as my web browser, mainly because I was told it's faster. Since I hate it when I'm faster than machine in terms of going to the next steps, so I switched to Google's browser, Chrome. Dude, it was advertisements all over the page, between the posts, side bars, everywhere!! and I hate it when you are fed with ads here and there. Dang! I would go for stuff and search for 'em myself. don't need no ads everywhere. So I switched back to my favorite Firefox, whatever random access memory it takes, it's still my favorite. even if it's slower than my brain's processor. Well anyhow, a few days ago, Firefox crashed in my office computer machine and I had to check on something pretty quickly so I had to use Chrome again. Boy you don't believe what I'm about to say, I was in this webpage, skimming through the abstract and all. All of a sudden I noticed there was this hyper link at the top part of the page where it has all the specifications of the paper and all. The term "online date" was hyperlinked by Chrome, for me!!
I moved the mouse cursor on top of it and there was this fly-out window opened for me advertising about some damn dating web site!! Jeeez, That's stupid, the paper was available online at this date. and Chrome reads through the page and finds out whatever smells like money! That really sucks man. I counted so much on Google's search engine, email, maps and all the other useful features but this one really disappointed me! introducing a browser that read through all your privacy and everything. a few months back, I discovered that even Gmail reads through the email contents and provides you with the addresses noted in the email. telephone numbers and all.. That sucks. It is crazy how everything is going on forward in this world. every single corporation is trying to get more of the customers. Privacy is really challenged, I mean it. That's what I wanted to say.

P.S. chill out, never mind, what goes around, comes around.

Monday, July 2, 2012

Sucksophony

روش دوم: استفاده از منحنی های تجمعی جریان - مقیاس بندی اتوماتیک، دو مدل جریان پایدار وجود دارد، قبل از شکست و بعد از شکست شکست هایی که پس لرزه هاش که گاهی سال ها ادامه پیدا می کنن، گاهی یک ماه، گاهی هم فقط یک روز، یک اسم، یلدا، سلام حسام چطوری؟ کجایی؟ -بین نور و محمود آباد ماشین خراب شده دوستم داره دستی به سر و روش می کشه من هم نشستم دارم سیگار می کشم چه خوشحالم کردی زنگ زدی خیلی وقت بود حرف نزده بودیم -چه جالب من هم بین نور و کور آبادم چه خبر؟ -تازه امروز وسایلم و جمع کردم دارم می رم آمل- آمل که همه آمال بود روزگاری، که شکستم که شکستی که بگذریم چه خبرا دیگه؟ با زکی حرف می زدم شنیدم کا.ام خریدی میرین چاله سرا -گفت بهت وسط راه بنزین تموم کردیم موندیم بین راه؟ -نه دیگه اینو نگفت -من امشب آنلاین میشم بیا بگپیم- باشه بیا، پس فعلن. بعضی حرف ها رو نباید زد بعضی حرف ها می خوان که کار و بهتر کنن ولی از اونی که هست هم بدتر می شه بعضی حرف ها رو باید قورت داد حتی اگه درد داشته باشه، از یک دهم ظرفیت مغزت هم شده استفاده کن که روش دوم رو یاد بگیری کم کم بری جلو شاید روش سوم هم یاد گرفتی شاید به نتیجه گیری و پیشنهادات رسیدی و شاید حتی به تماشای فوتبال اگه دوشت داشتی اگه نه هم می تونی دراز بکشی و همون یک دهم رو هم بفرستی جایی که بقیه ش هست معیار های اول و دوم در هیچ مورد مطالعاتی ارضا نشدند پس جریان پیش از صف محاسبه شدنی نیست همیشه معیار های اول و دوم ارضا نشدنی ترین معیار هایند این دو تا معیار ارضا بشن اغلب کار تمومه بقیه شو باهم کنار میان یه جریانی تولید میشه پیش میره مگه اینکه به بن بست بخوره که گاهی حتی از زیر بن بست هم رد میشه شما سعی کن همین دو تا معیار اول و فعلن ارضا کنی نگران بقیه ش نباش خدا بزرگه اگه کوچیک نباشه، سلام، اصن می دونی چیه من فقط به عشق شنیدن صدای گوشیت زنگ می زنم بهت، ها؟ صدای گوشیم؟ زنگ گوشیت کشته منو چی کارت کنم بچه- داریم بالایال می..م .خ... چی؟ داریم با عیال می ریم خرید- به بـــــــــه به سلامتی- اینا می خوان پا گشا کنن منم ورداشتن با خودشون بردن واسم هدیه بگیرن- خوبه خوبه افرین ماشالا، حالا خوبه یا بده متاهلی، متاهل شیم یا نه؟ توصیه چی داری پسر جان- آره دیگه دیگه آدم به یه جایی می رسه می گه دیگه بسه دیگه، یه کم فکر آینده باشیم- ای آقا یعنی می گی ما تا حالا فکر آینده نبودیم؟ نه دیگه نبودی دیگه- هر کی ازدواج کنه فکر آینده شه؟ بعله بعله- حالا چرا انقد دیر میرین خرید؟ -حواست کجاس بچه اینحا تازه سر شبه، تازه آفتاب غروب کرده- حاجی آفتاب مگه هنوزم در میاد که بخواد غروب کنه؟ -آره هر از گاهی میاد ولی با در کاری نداره، بستست، از پنجره میافته رو صورتمون، تالاپ، رفیق من پشت فرمونم ...بیشتر نمی تونم صحبت کنم- باشه بعدا حرف می زنیم- دلم تنگ شده واست بچه جان همه رفتن کسی نمونده، سیزدهم هم پرواز این کچله می ره پیش بره های آفتاب خورده، خوبه آدم هر از گاهی دستاش رو سنیتاز کنه مگه نه؟ به غیر از اون بوی الکل اولش بقیه ش خوبه، نود و نه ممیز نود و نه درصد جرم ها رو می کشه میفرسته هوا، جرم هم نشدیم جریان پایدار حداکثر کاهش می یابد با افزایش بازه ی زمانی ترکیب شونده از پنج تا پانزده دقیقه نتایج ظرفیت های بدست آمده از روش های اول تا سوم در شکل شماره ی چهار مشخص است که جریان تخلیه ی صف محافظه کارانه ترین ظرفیت را از میان سه روش نشان می دهد، محافظه کارانه ترین انسان ها هم باید تمرین کنند حتی، تمرین کن، بیشتر بی تفاوت بودن و گفتن که به من چه، تمرین لازمه برای چنین آدمی شدن، تمرین لازمه برای هر گونه آدمی شدن، آدمی شدن، مومیایی بشویم در انتها گر آدمی بماند ز ما به جا، پدربزرگ همیشه می گفت این نیز بگذرد و خودش هم عاقبت گذشت پدربزرگ پسر عموی مادرم می شد کم نبودن کسایی که نتیجه و نبیره هاشونو ندیدن و گذشتن من هنوز نوه دار نشدم حس گذشتن دارم ولی مادر بزرگ من خوش شانس بود که نتیجه هاش دورش می چرخن شاید هم بد شانس، به چه در می خوره که ببینی داری می گذری و جاتو می گیرن به قول آقای اسمیت که تجربه ی جالبی بود پدرم جلوی چشم من جان باخت این دومین تجربه ی عجیب و جالب زندگیم بود، بعد از به دنیا اومدن بچه ام، یکی میاد و یکی میره، فکر می کنم همه ی ما برای این اومدیم به این دنیا که ازش بریم، مگه نه؟ تو بخند، لبخند بزن، چهره ت با خنده قشنگ تره، نوشته های بدون نقطه نوشته های بدون پاراگراف بدون شکست بدون بند بدون قید بدون سانسور بدون حوصله ی ویراستار بدون من و بدون تو نقطه