Saturday, March 22, 2014

Wish for 1932-1

آدم های پر توقع، آدم های تو خالی، آدم هایی که فقط انتظار دارن ازت، آدم های تخمی که نمی دونن تخمی ان، آدم های تخمی که می دونن تخمی ان، آدم های اشتباهی، آدم های سوء تفاهمی، آدم های پر طمطراق، اونایی که فقط ادعاشون میشه بدون آگاهی از چیزی، یا آدم های چس در واقع، آدم هایی که ازت انتقاد نمی کنن ولی پشت سرت می رینن بهت، آدم هایی که معقول نیستن، آدم هایی که تو رو اون طور که هستی نمی خوان و اون طور که خودشون می خوان باید باشی تا بخوانت، آدم هایی که فکر می کنن خیلی کلفتن اما تو یه بحث پنج دقیقه ای منطقی در می مونن و فقط از حواس پنج گانه کمک می گیرن، آدم هایی که فقط رشد کردن و بزرگ نشدن، آدم هایی که عقلشون به چشمشونه، آدم هایی که همیشه فکر می کنن درست ان، همون کج ها که خیلی کم درست در میان انگار تخمشون رو کجکی کاشته باشن، آدم هایی که به تغییر اعتقادی ندارن، آدمهایی که انگشتشون همیشه رو به دیگرانه نه هرگز رو به خودشون، آدمهایی که فکر می کنن تو تخمی و کجی ولی بهت نمی گن فقط تو ذهنشون نگه می دارن، آدم هایی که تعارف دارن و خودشون نیستن، آدمهایی که امروز می گن من اینجوری ام و از فردا هر روز خودشون رو نقض می کنن روزی چند بار، آدم های طبل وار، آدم های فقط شبیه انسان، همونا که فرق آدم و انسان و نمی دونن و فکر می کنن اشرف مخلوقاتن، آدم های تخمی، نچسب، تقلبی، رنگارنگ، دو رنگ، سه رنگ، آدم هایی که آدم از بودن کنارشون لذت نمی بره. همین آدم ها که همه جا هم هستن. آرزو می کنم این آدم ها رو کمتر ببینم تو سال جدید، کمتر لازم باشه باهاشون صحبت کنم. نه اینکه خودم اینجوری نیستما، خودم هم خیلی موقع ها یکی از همین آدم هام، برای بقیه هم ارزو دارم از من گونه ها کمتر ببینن و زندگیشون پر رونق تر بشه تو سال جدید. ...ا
پ.ن. من دیگه از این سال ها و آرزوهای تقلبی خسته ام، برای من هر روز یک سال جدید شروع میشه، والسلام یه آرزوی دیگه هم دارم تو پست بعدی

Tuesday, March 11, 2014

Bio 65

به نظر من از آدمایی که عکس های خیلی ساده میزارن تو صفحه فیس بوکشون باید نوشت. مثلا اگه کسی عکس آدامس موزی بزاره تو کاور فوتوی صفحه اش به نظر من خیلی جالبه. یا اگه کسی از خودش نقل قول کنه و تو گیومه بنویسه یه جایی و اسم خودشو بزاره پای نوشته. به نظر من این آدم می تونه آدم جالبی باشه... اونو می بینی؟ اون جباره. دوباره هوا داره گرم میشه، شاید بشه رفت شبی نصفه شبی کنار دریاچه ای شب بی مهتابی، چند تا عکس گرفت. جبار شکارچی تو زمستون کوچ کرده بود رفته بود جاهای گرم تر حالا که این جا باز داره گرم می شه داره میاد بالا. امشب دیدمش. زود خودشو نشون داد. البته این قضیه از بی سوادی نیست. سعی در ادبی کردن مطلب دارم. سلام و احوالپرسی کردیم و گفتیم کی وقت داری چند تا عکس درست و حسابی ازت بندازیم، گفت اگه این ماه بذاره ایشاله دو تا سه هفته دیگه در خدمتیم. گفتم نفرمایید خواهش می کنم. خدمت از ماست. یهو زدم زیر خنده، مگه نمی دونی من مشکل روانی دارم؟ من بعضی موقع ها یهو میزنم زیر خنده. می گن آدم ها که به ماه نگاه می کنن دیوونه می شن. راست می گن؟ آره خوب راست می گن یکیش خودم. فکر کردی واسه چی با جبار یه وقت قرار گذاشتم که ماه نباشه. باز بیشتر دیوونه شیم. اصن وقتی بهمون می گن لوناتیک واسه همین قضیه ست دیگه عزیز جان. آره می گفتم که باید از آدم هایی که یه جور دیگه ان نوشت. آدم های لوده به دل ما نمی شینن می دونی. آدم های اسرارامیز خوب ترن. کسی که مثلا ندونی چه شکلیه وقتی صداش رو می شنوی که از گذشته های یونان صحبت می کنه یا از یه موضوع فنی حرف می زنه که می دونی چقدر بارشه، یا مثلا داری کتابی که نوشته رو می خونی و نمیدونی صدای نویسنده چه جوریه یا قیافه ش چه شکلیه. اگه نوشته هاش خوبن خودشم خوبه یا نه؟ از این جور جفنگیات خلاصه باید نوشت، باید بعضی موقع غور کرد دید که مثلا اونی که خواسته همه رخدادهای طبیعی رو با یه علت زمینی توضیح بده چه لباسی می پوشیده و پیزوری هایی از این قبیل و بعدش هم بگی که از بی سوادی نیست می خوام بهش رنگ ادبی بدم و بیشتر از تمام رنگ ها و تمام حس و حال فضای اطراف توضیح بدی و شکل رمانتیک تری به داستان بدی همون موقع که داری راجع به کسی که یه عکس آدامس موزی گذاشته تو صفحه فیس بوکش می نویسی. چه فرقی می کنه ما همه فکر می کنیم و می نویسیم که نوشته باشیم. دو روز بعد خودمون می خونیمشون و نمی فهمیم که مثلا جبار شکارچی کی بوده! فکر کنم به اندازه کافی این نوشته رو ادبی کردمش. دیگه بسه. خوابم میاد و یه سر درد ملایم دارم که حالم و بهتر کرده برای نوشتن انگار...ا

پ.ن. تصویر اثری از ویکتوریا لو