Friday, November 26, 2010

Thanksgiving

آره هفته ی شکرگذاری یا تنکسگیوینگ هم این بود که تموم شد. امروز دوستان خارجی مون دعوتمون کردن خونه شون من و سه نفر دیگه از دوستا باهم رفتیم اونجا و شونصد رقم چیز درست کرده بودن که تریپ هر سال یا سنت هر ساله این روز یا این هفته هست از جمله بوقلمون. یادش بخیر پارسال مهین که الان اینجا نیست درست کرده بود با ایرونی جماعت زدیم به رگ جای بقیه خالی. اما اینی که می خواستم بگم این بود که آره من تا به حال چند بار رفتم خونه شون اما پسر بزرگشون و ندیده بودم به جز عکسش اما امروز با همسرش و بچه فینقیلیشون بودن. یه خونواده دیگه هم که انگار دوستشون بود اونا هم بودن با دخترشون و داماد و نوه شون. دور هم بودن. اینو می خواستم بگم... دور هم بودیم... یاد نوروز خودمون افتادم تو ایران که هر کی هر جا بود تو عید با خونواده ش بود و با فامیل و دوست آشنا همه دور هم بودیم. دیروز با منشی دانشکده صحبت میکردم که چند روز پیش به خاطر استفاده دو جور دارو با هم که البته تجویز پزشک اسکلش بوده بیهوش شده بود. دو روز کف آشپزخونه و الخ. و نتیجه صحبت این بود که جمع کن این همه بند و بساط و این همه فکر و استرس و کلیشه های زندگی و ناراحتی و غم و نگرانی از ایـــــــــــــــــــــــن همه چیزای هیچ و پوچ و بی ارزش. زندگی رو بفهم. سلامتی تو بشناس. خونواده تو دوست داشته باش و باهاشون باش. از دوستات خبر بگیر. محبت کن. و اینکه زندگی و خودت رو با این همه نگرانی های مسخره بی ارزش نکن. میگفت من دو روز بیهوش بودم ولی دنیا داشت جلو می رفت و کاری به کار من نداشت. می دونی چی می خوام بگم؟ اما واقعا کاش بشه بهش عمل هم کرد. بازم اون جمله معروف رو یه بار دیگه بگم به قول یارو گفتنی انقد به خودت بگو تا بشه بخشی از وجودت (ولی من چشم آب نمی خوره): زندگی رو زیاد جدی نگیر چون هیچ وقت ازش زنده بیرون نمیری. 
دلم برای خونواده م تنگ شده. دلم برای تو هم خیلی تنگ شده. هر از گاهی پنجره رو باز کن.
تصویر از این وبلاگ هنری

Tuesday, November 23, 2010

Impulsive

دیدی بعضی ها همچین پالسی ان؟ یه جوری انگار زرتی رفتارشون عوض میشه. سر هیچ و پوچ. کافیه بهشون یه چیزی بگی که احیانا بر حسب یه احتمال دور بدشون بیاد. کلا تریپ عوض میشه. یه جور دیگه میشن اگه خیلی بخوان رعایت کنن تازه اگه تو رو دوست خودشون حساب کنن سعی می کنن ساکت باشن و حرفی نزنن وگرنه گچ می گیرن هیکلتو. نه خداییش دیدی؟ حتما دیدی دیگه از این جور آدما همه جا هستن. تازه این یه فقره از تریپاشونه. یه مدل دیگه هم دارن که کلا دو سه روز صامت میشن. یا اینکه مثلا با یه حرف کوچیک رفتارشون عوض میشه. می گم رفتار منظورم واقعا یارو اصلا کلا تا یه مدتی گه میشه نمیشه طرفش رفت. تا دیروز آدم مهربون و خوش اخلاق و از این موارده بعد یهو نمیدونی چی میشه از این رو به اون رو میشه. مشکل هم اینجاست که نمی دونی مشکل از کجاست از یارو اِه، از اون کسیه که بش چیزی گفته، از دور و برشه یا از فکرهاییه که میاد تو سرش. یکی از این بزرگان اهل خرد یه بار یه جایی یه چیزی گفته بود خورد به گوشمون از این قرار: اصولا نود و نمی دونم چند درصد از فکرهایی که باعث ناراحتی آدم ها میشه مربوط به اتفاقاتیه که هیچ وقت نیفتاده یا هرگز اتفاق نمی افته. بد نیست آدم یه جورایی حواسش به کاراش باشه انقدر هم پالسی نباشه. نمیدونم البته شاید به خاطره اتفاقاتیه که تا اون روز واسشون افتاده و شخصیتشون و شکل داده. بندگان خدا گناهی ندارن بالاخره زمان می بره آدم شن
هیچی دیگه همه ی اینا رو گفتم که بگم من یکی از همون آدمام

Monday, November 22, 2010

Customized Damned Life

خوب همین الان که آهنگ زامبی از کرن بریز پخش میشه. ساده نویسی هامو گذاشته بودم واسه دفترم. ولی خوب متقاعد شدم یا متقاعدم کردی که اینجا هم اونطور باشه. باشه از این به بعد اینطوری خواهد بود ولی نمی تونم کتابی بنویسم. این یه رقمو ازم نخوای که شرمنده ت می شم. آهنگ رفت رو ترن دِ پیج از متالیکا همین حالا... 
یکی هست که نمازش ترک نمیشه. روزه ش هم همین طور. باورت نمی شه اگه بگم چون درآمد داره حتی زکات و خمس و این موارد هم سر جاشه. مسلمون می باشد. شنیدم تو اسلام غیبت گناه کبیره ست، غیبت ولی از مهم ترین ارکان زندگی این کسیه که تعریفشو کردم. جدا از اون تقریبا همه ی حرفاش وقتی به ما می رسه کمر به پایینه. اسم همه بازیگرای پورن رو میدونه کی کجا و کی جایزه گرفته. اِی وی اِن اَواردز. و غیره و هر چی در این مورد بگی... اینی که میگم خیلی در مورد این چیزا می دونه و حرفشو می زنه. احتمالا خیلی کارای چرت دیگه هم می کنه که به احتمال زیاد تو اسلام منع شده. اینی که میگم به مسلمونیش می نازه. چند مورد دیگه هست که نمی گم ازش.
یکی دیگه رو میشناسم که مشروب جزو موردهایی بود که تو زندگیش بزرگترین ضد اسلام محسوب میشد. بعد این که اومدیم اینجا منظورم امریکاست می گفت عمرن من هرگز لب به مشروب بزنم. بگم اینی که میگم امروز خوردن مشروب واسش عین آب خوردنه. و دلیلش چیه؟ اینکه بتونه با دخترا راحت حرف بزنه و هر چی دلش خواست بگه و مخ بزنه و هر کاری به قول خودش و بعدش میگه من میدونم که اشتباه می کنم و فرق من با تو اینه که تو میگی اشتباه نمی کنی و می خوری و من می خورم چون دلیل دارم.
آهنگ عوض شد آل اِلون که البته فقط گیتار الکتریکه از ساتریانی که عشقم بود یه زمانی.. آره این طرف سری پیش گفت توبه کردم و امکان نداره دیگه بخورم و نماز و الخ. آحرین باری که یادمه بعد به اصطلاح توبه ش اونقدر مست و پاتیل بود که از هر دختری که بش میرسید تو اون کلاب لب می گرفت و به هر جنس مونثی که میرسید بش آویزون میشد. این مستی نبود. حماقت خود خواسته بود. یه جوری بعدش توجیه می کرد که انگار کسی تو این دنیا مست نشده یا چیزایی که اون خورده بود اون شب رو نچشیده.
آهنگمون هم رفت تو دِ شَدو آف دِ مَونتِین. اونم اسلام خودشو داشت لابد. یکی دیگه هم هست سوپر کاستومایزد مسلمونه. فقط تو ماه رمضون روزه میگیره با نماز یکی در میون و دلیل خودشو هم داره لابد. سیگار هم همراشه و روزه رو باطل نمی کنه و احتمالا اینجا رو هم می خونه. همه اینها مسلمون های کاستومایزد. دین گندیده. یعنی دلم می خواد بگم بابا جون گه زدی به اسلام ادعاتم میشه دلم میخواد فحش بدم. آقا من کافر من نا مسلمون من اصلا آدم گه مذهب ولی لاقل ادعام نمیشه تو مسلمونیم. این حضرات میشینن دفاع می کنن از دینشون دین فاسد شدشون. باید بشنی پای بحثشون که وقتی یه مسیحی  نمی دونم کدوم اسکلی رو گیر میارن واسش از اسلام میگن  .. فقط احساس بالا آوردگی بم دست میده چون من میشناسمش با اسلام به گه کشیده ش.
به به این هم ویند آف چینج که احتمالا حسن ختام این نوشته باشه از اسکورپیونز. آره خلاصه. تجاوز نکن به حقوق و آزادی مردم. رشوه نده. غیبت نکن. گه اضافی نخور. با شومبول دوستت ور نرو. زکات و خمس و نمازت بخوره تو سرت. هیچی، ازاون جایی که من حوصله شو ندارم بسه دیگه.

Thursday, November 18, 2010

Impulse

امروز باهات صحبت کردم. البته نه الان دیروز محسوب می شه یعنی اون دیروز محسوب میشه یا هر چی. با تو هم صحبت کردم. صحبت از کج و کولگی های این زندون که گاهی اوقات فکر می کنی صاف شدن ولی انقدر خسته ای یا ذهنت درگیره که نمیفمی اون کجی ها همیشه سر جاشون هستن و کولگی هاش سوارت هم هستن تا وقتی اینجایی. با تو یکی هم اتفاقا حرف زدم. عجیب بودم موقع حرف زدن خودم فهمیدم. شایدم کج بودم. مهم نیست فردا بر میگردم سر جام و دوباره پس فردا شاید نمی دونم. صحبت از دوست شد، از جامعه از ایران، و از تو حتی، تویی که بودی و من، تورو به گریه انداخت، از همنشینی کسایی که باید باشن و نیستن و جاهای دلبازی که روزی آرزوی تو رو با خودشون یدک می کشیدن و روزهای دور و شاید نزدیک بسته به غلظت خستگی ت داره. حرف بود مالیات هم نداشت هر چند من هنوز مالیات همه ی حرف هام رو دارم میدم و مالیات فکر هام و کارهام و تصمیم هام و بودن ها و نبودن هام و مالیات او. را. هم. حتی. و تو را ... این جا نفس بکش حالا
از اون شباییه که انگاردلت می خواد خواب خودش خیلی آروم بخوابوندت تو بغلش و گفتی که خیال هم روزی به تمومی میرسه و بی خیالش. و صبح باز هم با همون فکر کهنه از خواب پا شی و بگی "قصه ی جدایی ما آدما قصه ی دوری ماست از خودمون" و بازم یه ساعت خواب اضافه که احتمالن خیلی خشک هم میچسبه.
چرندیات یه ذهن خسته دیگه متراوشات شبانه نداره، خواب دوست داشتنی ی همیشگی من

Wednesday, November 10, 2010

Bio14

از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
حدودا یک ساعت پیش با تعداد زیادی از افرادی که نمی دونم کی بودن رفته بودیم اسکی، یه جای خیلی سرد ولی خوب من مجهز بودم، به قله کوه که رسیدیم هر کی با یه وسیله ای به یه سمتی می رفت ولی من انگار فقط از نظر لباس مجهز بودم، دامنه شرقی کوه رو یه کمی دویدم و به سرازیری که رسیدم سر خوردم به پایین، خیلی وارد بودم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی. پای راستم یه سرشونه جلوتر از پای چپ کاملا مورب انگار اسنوبورد زیر پام بود. همین طور که سرعتم بیشتر میشد از پستی بلندی های دامنه سر می خوردم پایین تا به جاده رسیدم و انداختم تو جاده و با سرعت زیاد به سمت پایین می رفتم
از یه پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم یکی با سرعت داره میاد سمت من. اون ولی چوب اسکی داشت و باتوم و غیره و خیلی وارد بود، هیچ راهی نبود که از جلوش برم کنارو دقیقا یادمه که بغلم یه تانک وسط جاده بود و تنها مسیر رد شدن رو سد کرده بودم. همون جا قطعش کردم و از یه کم عقب تر دوباره شروع کردم و میدونستم که جلوتر یه پیچ تند هست که باید ردش کنم و نایستم و این که خیلی سخته و این که اگه موفق نشم هم احتمالا یه نفر با سرعت خیلی زیاد داره از پشت سرم میاد
از اون پیچ تند رد شدم و به ناچار وایسادم تا نخورم زمین و تا برگشتم دیدم باز هم همون شخص با همون مشخصات با سرعت داره میاد سمت من و ...ا
...
 چقدر شبیه زندگی بود