Monday, January 3, 2011

چرخ و فلک - پرده ی اول

پرده ی اول) - بازیگران: ایگو، ماسوه، لهه، لاون، لابل، من و تو)
و امروز که امروزه هنوز "در راه جلجتا" خرامان می روی، [ایگو با لابل سخن می گوید] و هنوز هم  تکه های تیزی وجود داره برای "فرو غلتیدن" و کمتر تکه سنگی برای "پرتاب کردن". لابل نگاهی بهش انداخت و یه نگاهی به زمین. غمین بود انگار و انگار که به تکه های تیز فکر می کرد، شاید هم به تکه سنگ ها. گفت "در راه گانوسا و در تمامی راه ها به هر گام سنگ هایی افتاده است" و گاهی نگاهی و نرمیِ لبخندی که سال ها قدمتش بود.
ایگو به تیله هایی که تو دستش بود نگاهی کرد و شاید باز هم لذت نوازش باد رو روی گونه هاش حس می کرد. [ماسوه وارد صحنه می شود]. ماسوه نگاهی بهش انداخت. خشک بود. بی حس و حرکت. بویی از باد نداشت. حسی از هیچ چیز نداشت. ماسوه خیلی عجیب از کنارش رد شد و تمام سعی اش برای جلب توجه بی نتیجه بود.[صدای بلند کالسکه ی در حال نزدیک شدن] لاون و لهه خیلی سریع از کالسکه پیاده شدن و اومدن جلوش و گفتن "از بخت یاریِ توست شاید که هر آنچه می خواهی یا بدست نمی آید یا از دست می گریزد". نگاهی امیدوارانه بهشون انداخت و تشکر کرد از این یاد آوری که حقیقتی بود، و هر از گاهی خیلی بی رحمانه درخواست عشق بازی می کرد. و "اندیشه ی آدمیان را باز نتوان خواند" [تو و من از دو سوی صحنه به سمت ایگو حرکت می کنیم و از سوی دیگری خارج می شویم].ا
نگاهی به لابل انداخت که گویی سال هاست می شناختش و با خودش گفت چطور انقدر آشنا؟ چطور ممکنه؟! و چطور بعضی جاهای خاص، تو یه زمانی و مکانی خاص، یه آدم می تونه انقدر دوست داشتنی باشه و فردا همه چیز از نو شروع میشه، وقتی که می خوابید، شبی این چنین زیبا که هرگز هوسی به بیدار شدن نمی رفت، از اون "شب های روشن" که دوست داشت شب مرگش باشه اما دوامی نداره. این، همیشه چیزیه، که کالسکه رو می رونه و تو کاری از دستت بر نمیاد، کاش آدم ها انقدر سخت نبودن، کاش صداقت انقدر گوشه گیر نبود و کاش-کی چیزی فرای رویا هم وجود داشت، لبخندی، نگاهی، حرفی، سخنی برای گفتن، برای دلداری، برای دلجویی، [ایگو به سقف خیره می شود و به اندیشیدن ادامه می دهد] برای بازخوانی یه حادثه، یه روز دلپذیر که شاید هرگز هم تکرار نشه، [سیگاری از جیب کت در می آورد و نگاهی به آن می اندازد]، برای غزل دریا تو شب های مهتابی، شاید برای دل بستن... برای فهمیدن بودن [ماسوه، لهه، لاون، و لابل و من و تو خیلی سریع از جلوی چشم هایش رد می شوند و پرده فرو می افتد].ا

 پ.ن. قسمت های داخل گیومه از اشعار بیگل شاعر آلمانی و لورکا شاعر اسپانیایی، با ترجمه ی احمد شاملو هستند، و شب های روشن اسم داستانی از داستایووسکی هست که خیلی دوسش داشتم
پ.ن. این پست رو خیلی دوست می دارم، البته احتمالا دو و سه هم داره
پ.ن. این پست رو خیلی خلاصه اش کردم، خیلی خلاصه تر از خلاصه، خ..ل.ا.س.ح

1 comment:

3pideh said...

"از بخت یاریِ توست شاید که هر آنچه می خواهی یا بدست نمی آید یا از دست می گریزد"
کاش آدم ها انقدر سخت نبودن، کاش صداقت انقدر گوشه گیر نبود
[ایگو به سقف خیره می شود و به اندیشیدن ادامه می دهد] [سیگاری از جیب کت در می آورد و نگاهی به آن می اندازد]
جمله های انتخابی من بودن...در کل عالی بود