Friday, February 24, 2012

About to... disjoint

می دونم تو می خوای همه رو خوشحال کنی، هیچ وقت دلت نمی خواد هیچکی ازت دلگیر بشه، اگه یه موقع یکی دلش شکست یا از دستت ناراحت شد می ری عذر خواهی می کنی حتی بعضی موقع ها اگه حق با تو باشه باز هم عذر خواهی می کنی! که کسی ازت ناراحت نباشه!! ره خود پیامبر اعظم هم فکر کنم همین کار و می کرد، با همه ازدواج می کرد که یه موقع واسه کسی کم نذاشته باشه خدای نکرده، همه زن ها ازش راضی بودن، چون که عدالت رو هم رعایت می کرد. کلن کارش درست بوده ظاهرا، کار و زر هم که داشته پس می تونسته ازدواج کنه و به همه شون برسه. دقیقا تو هم همین طوری هستی می دونستی؟
هیچ دوباره ای وجود نداره، لطفا اشتباه نگیر، اگه امروز خندیدم، اگه فردا می خندم، به این معنی نیست که دوباره خندیدم. هر خنده یه خنده ی جدیده و هیچ ربطی به خنده های قبلی نداره. تو چه می دونی که بین این خنده ها چه خبر بوده که همه چیز رو به هم وصل می کنی! تو چه می دونی که آدم بین خنده های امروز و دیروز چند بار می میره، چند بار گریه می کنه. اینجا همه چی منفصله، هیچ چیز به هیچ چیز ربطی نداره. لطفا اشتباه نگیر. یه نفر دیروز مرد و یک نفر امروز متولد شد. نگو دوباره خندیدی لطفا. این باره ها باره های تنها ان که دوست ندارن دو تا بشن بفهم...ا
تصویر پست از این وب سایت

Wednesday, February 15, 2012

Pleasure of addiction or addiction of pleasure!!

از آی تی دانشگاه خواستم که زبان فارسی رو کامپیوتر آفیسم نصب کنه که مجبور نباشم واسه هر چیز فارسی نوشتن لپ تاپ و باز کنم. منظورم همینه که می نویسم بیشتر، بعضی موقع ها یه جوری حس نوشتن میاد لعنتی ولی اگه بهت نرسه خوب می پره! عین حس سیگار یا هر اعتیاد دیگه ای چه خوب چه بد، اگه موادش نرسه  می پره تا نوبت بعدی. خیلی موقع ها هم اصلا معلوم نیست کی میاد، اصلن منظم نیست، عادت نامنظمه انگار، همه عادت ها، ماهیانه، سالیانه، هفتگی، مثل اونی که می گفت من فقط یک شنبه ها تخم مرغ می خورم، نیمرو یا پخته فرق نداره، اون هم واسه اینکه روزم و می سازه، همه و همه منظمن به جز عادت نوشتن، که باید خیلی معتادش بشی که منظم بشه، خوشبختانه یا متاسفانه من هنوز اونقدر ها هم معتادش نیستم. یه عادت دیگه هم هست که خیلی نا منظمه و هیچ وقت منظم نمیشه، و من خیلی بهش عادت دارم، شاید بعضی ها نداشته باشن اما من دارم چه خوب باشه چه بد، کسی چه می دونه!
کسی چه می دونه چرا بعضی ها عادت دارن به لاف زدن، چرا بعضی ها عادت کردن به خود برتر بینی، به دروغ، به حرف تو خالی زدن، چرا حتی بعضی ها عادت کردن به خوب بودن، به کمک کردن، به خاکی بودن! عادته؟ اکتسابیه؟ یا به قول کتاب دینی، تشریعیه؟ کسی چه می دونه! من هم نمی دونم، حدس می زنم، حدس می زنیم که به خانواده، که به جامعه، که به ژن، که به هوارتا چیز دیگه بستگی داره، مدل می کنیم، خطی، غیر خطی، نمایی، رونمایی، مخفی، پیدا، هویدا، فارغ از مدل کردن خودمون. همین من که هر از گاهی از سر عادت طلبیده یا نطلبیده یک نطقی برای یک عده افرادی می کنم، به این و اون فحش می دم، هر چند معلوم نیست که افراد کی هستن، میام می شینم اینجا واسه خودم، مدل می کنم همه ی خصوصیات بشری رو، کی قراره خودم مدل شم، کسی چه می دونه! البته همه همینیم، اغلبمون شاید بگم بهتر باشه، اصولا هر کدوم از ما بهترین آدم روی زمینیم، چیزهایی که می گیم درسته، بعضی موقع ها باد به غبغب میندازیم و انقدر مطمئن از دانسته هامون حرف می زنیم که آره عالم دهریم. چرا همیشه من بهترین بودم؟ چرا همیشه تو بهترینی؟ تو درست می گی! چرا اگه کسی از تو کوچیک تره، اشتباه می کنه؟ چرا اگه کسی از تو بزرگتره حتما چیزی می دونه که حرفی می زنه پس درست می گه؟ کسی چه می دونه، و همین طور دور خودمون می گردیم و به خیالمون که می دونیم و بلدیم و درست می گیم. بعضی هامون انتقاد رو دوست دارن و واسه بعضی ها انتقاد حکم فحش ناموس داره، خوب خیلی واضحه که عزیزان ناموس پرست از همه درست ترن و مو لای درزشون نمی ره نقطه
لذت اما چیز دیگری ست، اونی که عادت به یه کاری داره، لذتشو می بره، چه خوب چه بد. عادت های ارادی لذت دارن، به قول کدوم فیلسوف میلسوفی بود، نیچه میچه بود فروید مروید بود که می گفت آدم هر کاری می کنه واسه لذت می کنه! نگو مرام می ذاری، نگو حال می دی، نگو مال تو ور دار برو، نگو دلم می خواد تو حال کنی، این فیلسوف عزیز ما می گفت که تو کمک می کنی چون خودت حس لذت می کنی، آدم می کشی چون از این کار لذت می بری، حال می دی به دوستت که حال کنه؟ نه! حال می دی بهش چون خودت حال می کنی که طرف حال کنه، که ازت تشکر بشه، که عزیز تر بشی، که شاید یه روزی یه حالی بهت بده، که تو رو بیشتر دوست داشته باشه، که لذت ببری از مهم بود و مهم تر شدن پیش کسی، خلاصه اینکه همه ی کارهای خوب و بد آدمی رو به لذت شخصی ربط داده و به نظر من هم یه جورایی راست می گه بدون اینکه واقعا همچین هدفی داشته باشی، هر کار خوب و بدی که لذت بخش باشه واسه خودت رو انجام می دی خواه لذت مستقیم داشته باشه خواه غیر مستقیم، حالا این عادت نوشتن، عادت سیگار، عادت دوست داشتن! نماز حتی، عادت به موقع بودن، ازت حساب بردن، حساب پس دادن، نوشتن دوباره، خوانده شدن، خالی شدن، انتقام حتی، گاهی بخشش، و غیره
نویسنده هایی که امتیاز بد می گیرن، خونده نمی شن، خواننده هایی که شنیده نمی شن، بیشتر سعی می کنن، طور دیگه ای می نویسن که دیده بشن، که معروف تر بشن، که خیلی معروف بشن، اصن عباس معروفی بشن که یه روز اومد تو فیس بوک و گفت من به دلیل خفن بودن این صفحه رو باز کردم که نگن امّل ام! بعدش هیچ خبری ازش نبود، بنده هم یکی از فَن های طرف بوده ام و هستم ولی هیچی به هیچی، هیچی ننوشت، بعد از مدت ها که تعداد دوستاش شد هوارتا، شروع کرد به نوشتن، اولش چارتا متن خوب نوشت، لایک خورد، کامنت ها اومد، بعدش مثلا گفت امروز صبح بیدار شدم صبحونه خوردم، لایک ها خورد، کامنت ها اومد، لذتی برد، وای از این جماعت.. بعد از اون دیگه هر روز بیدار می شد و صبحونه می خورد و لایک می خورد، هر از گاهی هم یک متن جونداری می نوشت، البته این بشر کتاباش خوبن لامصب، ولی من همون حضور مرده ی تو فیس بوکش رو بیشتر دوست داشتم! بگذریم، کلفت تر هاشم اسیر لایک و تعداد فَن و کامنت و اینجور چیزها میشن که لذت می برن، لذت شهرت، و قدرت و دوست داشته شدن، همه همینن و من و تو هم مستثنا نیستیم. فقط لااقل جون بچه ات منت نذار، لاف نزن، نگو که فلان کردم و بیسار کردم، نگو به زبون نیار که چقدر خوبی ها تو در حق بشریت کردی، معرفت به خرج دادی. هر کسی یه جوری لذت می بره تو و من و خیلی های دیگه هم یه جوری حال می دیم که حال کنیم، می نویسیم که خالی شیم که حال کنیم که الخ...ا
پ.ن. امشب یه فیلم خوب دیدم...ا

Saturday, February 11, 2012

Vomit 06 - Anniversaire

اصن تو غلط کردی از کسی هر گونه انتظاری داری کم این زندگی کوفتی بهت اثبات کرده که حتی از نزدیک ترین دوست هات هم انتطاری نداشته باشی؟! نه خداییش کم اثبات شده بهت؟ خسته شدی؟ کشیدی بیرون؟ مثلا خیر سرت نمی خوای تو دید باشی؟ برو بشور خودتو بابا!! چرا انتظار داری؟ همه که مثل تو نیستن! اصولا تو خودت هم آدم بی جنبه ای هستی! چرا غلط اضافی می کنی که بعدا مثل خر تو گل بمونی! یادمه یه بار می گفتی دلت می خواد کلا شر یه همچین آدم هایی رو از روی کره زمین کم کنی! اصن دلت نمی خواد همچین آدم هایی رو زمین باشن، عین انگل می مونن، نه اینکه الان خودت انگل نیستی!! نه اینکه الان خودت رو مخ نیستی، نه اینکه الان خودت به دنیا نیومدی!!گل بگیرن این بودن و !!
یه آدم هایی هستن فقط تو یه دوره از زندگیت میان وسط زندگیت زارت می شینن وسط دلت بعد مجبور میشی با اره و غیره بکنی شون و بندازیشون بیرون و بعدش می بینی جای اره هه مونده اون وسط هر چی سعی می کنی درستش کنی می بینی نه کار یکی دو روز نیست، به همین راحتی ها نیست، چقدر طول می کشه چاق بشی؟ همون قدر بلکه بیشتر هم باید وقت بذاری که لاغر شی، آخه لعنتی تو مگه چقدر با من رفیقی که حتی به خودت حق اظهار نظر می دی! تو سر پیازی یا ته پیاز! شاید یکی دلش بخواد اصن با رفیقش هر گهی دلش می خواد بخوره، شاید اصن ملت باهم ندارن! تو خر کی هستی که زر می زنی!، ، حیف که نمی شه اینا رو به خودت بگم، اینجا بالا میارم! خواننده عزیز لطفا یه گوش در یه گوش دروازه این نوشته مال تو نیست، این یه نوشته آشغال ه که باید می رفت تو سطل آشغال ولی واسه ما فرقی نداره، اونقدرا هم زندگی به ما حال آن چنانی نداده که آشغالامونو جدا کنیم از زر مفت هامون. خلاصه اش کنم یا نکنم؟!! عمر هم داره می گذره و بعضی موقع ها شاکیمی شیم از یکی و میایم اینجا بالا میاریم بلکه مجالی بشه واسه فردای دوباره! چه فرقی داره واقعا! ما که برنولی بشو نیستیم!! این شب ها که می خوابم ها یه سری فکر و ذکر همین جوری از در و دیوار از تو ذهنم بالا و پایین می ره، به خودم می گم کاش از این ماشین هایی که واسه استفن هاوکینگ درست کردن منم داشتم که هر چی تو ذهنم می گذشت و میاوردم رو کاغذی چیزی ولی می بینم راه نداره، اگه بخوام یه موقع یه چیزی رو پاک کنم چی؟! ولش کن اصن
یکی دیگه رو دوباره از وسط دل کندم انداختم بیرون، نمی دونم چمه! چی می خوام! واقعا خودم با خودم در گیرم! یه روز به یه نتیجه می رسم فرداش می رینم توش با کارایی که می کنم! آخه ناجور، آخه طلا بانوی ناب خاوری، تو رو چه به زر زدن های گاه به گاه! بشین زندگی تو بکن نرو رو مخ ما جون عمه ات، من خیلی وضعم خرابه جون تو، اصن تو رو چه به رندی! تو رو چه به سیاست، نبین صدامون در نمیاد از این کارا خوب بلدیم! با زر مفت زدن حال نمی کنیم وگرنه پاش برسه استادشم، اصن سه واحد درس زر زدن درس می دیم واسه شکست دشمن فرضی، حرفایی می زنیا خواهر، آره می گفتم یکی دیگه رو هم کندیم از دلمون! همین جوری روز به روز می کنیم میندازیم دور، شکسته پاره پوره ست دیگه مهم نیست آب می چکه ازش یا عسل، کی به کیه آقا، دنیا به گا به گایه! حامله ست! منم حامله ام، حامله ی تو، و خیلی های دیگه که کندمتون سال هاست آزادین، اینجا که نباشین راحتین!
تا حالا زمین یه معبد رو جارو زدی؟ نه همین امام رضای خودمون و بچسب، نگاه کردی چجوری این خادما با عشق جاروب می کشن به کف این زمین که همچین برق بیافته؟ تا حالا دلت خواسته خودتو وقف کنی؟ تا حالا فهمیدی هر چی بیشتر بدونی بیشتر به گا میری؟ نه جان من کم زر مفت بزن یه کم بیا باهم راه بریم، الانم اتفاقا هوا سرده کله ت هوا می خوره می چسبه، نمی خواد هیچی بپرسی تو بیا همین کنار من راه برو، یا نه بیا راه برو من کنار تو قدم می زنم، همین جوری بریم ته این خیابون و من بلدم می پیچه سمت راست می رسه به یه اتوبان دو خطه که معلوم نیست تهش کجاست، دلت خواست می تونیم همونو تا آخرش بریم، جدول نداره کنارش می بخشی، کفش کتونی هم که پامون نیست بی خیال مهم نیست، حرف هم نمی زنیم، همین جوری ساکت فقط تو این سرما می ریم جلو ببینیم کی خوابمون می بره، و دیگه جدی جدی از مردم می کنیم، من از تو می کنم، تو از من! کلا همه آدم ها هم تنهان، نمی دونم شاید هم نباشن! کوه ها که با همن میگن تنهاییم، آدم ها شاید مثل همیشه زر مفت می زنن! آره می دونم فقط تو جنبه داری هر غلطی خواستی بکن، بقیه باید جنبه شون بکشه، اما اگه، اگه فقط اگه یه روزی یه بدبختی یه چیزی بگه که به مذاقت خوش نیاد، آره دیگه اون موقع اون یارو پاشو از گلیمش بیشتر دراز کرده، نه عمو جون کلا بهتره زر مفت زدن رو بذاری کنار و مثل بعضی ها فقط نگاه کنی ببینی این ملت چلفت چه کار می کنن و خلاص باشی.
دو روز پیش دوباره آزاد شدم! الان دوباره اسیرم! دوباره آزاد می شم! دوباره اسیر خواهم شد! مهمه یا نه؟ بی خیال خیلی تابلو دارم پرت و چرت می گم!  امشب مثل اینکه سر جاش نیست این یارو!
فقط ..... دلم واسه خودم خیـــــــــــــــــــــــــــــلی تنگ شده، این من، منی نیست که من می شناختم! این من از اون داغوناست، زکی! داغون ندیدی حاجی! برو بگیر بخواب که تولدت هم مبارک.
Ticking away the moments that make up a dull day
You fritter and waste the hours in an offhand way.
Kicking around on a piece of ground in your home town
Waiting for someone or something to show you the way.

Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain.
You are young and life is long and there is time to kill today.
And then one day you find ten years have got behind you.
No one told you when to run, you missed the starting gun.

So you run and you run to catch up with the sun but it's sinking
Racing around to come up behind you again.
The sun is the same in a relative way but you're older,
Shorter of breath and one day closer to death. 

I have always loved this song, they have sung it for my birthday I believe!