Saturday, February 11, 2012

Vomit 06 - Anniversaire

اصن تو غلط کردی از کسی هر گونه انتظاری داری کم این زندگی کوفتی بهت اثبات کرده که حتی از نزدیک ترین دوست هات هم انتطاری نداشته باشی؟! نه خداییش کم اثبات شده بهت؟ خسته شدی؟ کشیدی بیرون؟ مثلا خیر سرت نمی خوای تو دید باشی؟ برو بشور خودتو بابا!! چرا انتظار داری؟ همه که مثل تو نیستن! اصولا تو خودت هم آدم بی جنبه ای هستی! چرا غلط اضافی می کنی که بعدا مثل خر تو گل بمونی! یادمه یه بار می گفتی دلت می خواد کلا شر یه همچین آدم هایی رو از روی کره زمین کم کنی! اصن دلت نمی خواد همچین آدم هایی رو زمین باشن، عین انگل می مونن، نه اینکه الان خودت انگل نیستی!! نه اینکه الان خودت رو مخ نیستی، نه اینکه الان خودت به دنیا نیومدی!!گل بگیرن این بودن و !!
یه آدم هایی هستن فقط تو یه دوره از زندگیت میان وسط زندگیت زارت می شینن وسط دلت بعد مجبور میشی با اره و غیره بکنی شون و بندازیشون بیرون و بعدش می بینی جای اره هه مونده اون وسط هر چی سعی می کنی درستش کنی می بینی نه کار یکی دو روز نیست، به همین راحتی ها نیست، چقدر طول می کشه چاق بشی؟ همون قدر بلکه بیشتر هم باید وقت بذاری که لاغر شی، آخه لعنتی تو مگه چقدر با من رفیقی که حتی به خودت حق اظهار نظر می دی! تو سر پیازی یا ته پیاز! شاید یکی دلش بخواد اصن با رفیقش هر گهی دلش می خواد بخوره، شاید اصن ملت باهم ندارن! تو خر کی هستی که زر می زنی!، ، حیف که نمی شه اینا رو به خودت بگم، اینجا بالا میارم! خواننده عزیز لطفا یه گوش در یه گوش دروازه این نوشته مال تو نیست، این یه نوشته آشغال ه که باید می رفت تو سطل آشغال ولی واسه ما فرقی نداره، اونقدرا هم زندگی به ما حال آن چنانی نداده که آشغالامونو جدا کنیم از زر مفت هامون. خلاصه اش کنم یا نکنم؟!! عمر هم داره می گذره و بعضی موقع ها شاکیمی شیم از یکی و میایم اینجا بالا میاریم بلکه مجالی بشه واسه فردای دوباره! چه فرقی داره واقعا! ما که برنولی بشو نیستیم!! این شب ها که می خوابم ها یه سری فکر و ذکر همین جوری از در و دیوار از تو ذهنم بالا و پایین می ره، به خودم می گم کاش از این ماشین هایی که واسه استفن هاوکینگ درست کردن منم داشتم که هر چی تو ذهنم می گذشت و میاوردم رو کاغذی چیزی ولی می بینم راه نداره، اگه بخوام یه موقع یه چیزی رو پاک کنم چی؟! ولش کن اصن
یکی دیگه رو دوباره از وسط دل کندم انداختم بیرون، نمی دونم چمه! چی می خوام! واقعا خودم با خودم در گیرم! یه روز به یه نتیجه می رسم فرداش می رینم توش با کارایی که می کنم! آخه ناجور، آخه طلا بانوی ناب خاوری، تو رو چه به زر زدن های گاه به گاه! بشین زندگی تو بکن نرو رو مخ ما جون عمه ات، من خیلی وضعم خرابه جون تو، اصن تو رو چه به رندی! تو رو چه به سیاست، نبین صدامون در نمیاد از این کارا خوب بلدیم! با زر مفت زدن حال نمی کنیم وگرنه پاش برسه استادشم، اصن سه واحد درس زر زدن درس می دیم واسه شکست دشمن فرضی، حرفایی می زنیا خواهر، آره می گفتم یکی دیگه رو هم کندیم از دلمون! همین جوری روز به روز می کنیم میندازیم دور، شکسته پاره پوره ست دیگه مهم نیست آب می چکه ازش یا عسل، کی به کیه آقا، دنیا به گا به گایه! حامله ست! منم حامله ام، حامله ی تو، و خیلی های دیگه که کندمتون سال هاست آزادین، اینجا که نباشین راحتین!
تا حالا زمین یه معبد رو جارو زدی؟ نه همین امام رضای خودمون و بچسب، نگاه کردی چجوری این خادما با عشق جاروب می کشن به کف این زمین که همچین برق بیافته؟ تا حالا دلت خواسته خودتو وقف کنی؟ تا حالا فهمیدی هر چی بیشتر بدونی بیشتر به گا میری؟ نه جان من کم زر مفت بزن یه کم بیا باهم راه بریم، الانم اتفاقا هوا سرده کله ت هوا می خوره می چسبه، نمی خواد هیچی بپرسی تو بیا همین کنار من راه برو، یا نه بیا راه برو من کنار تو قدم می زنم، همین جوری بریم ته این خیابون و من بلدم می پیچه سمت راست می رسه به یه اتوبان دو خطه که معلوم نیست تهش کجاست، دلت خواست می تونیم همونو تا آخرش بریم، جدول نداره کنارش می بخشی، کفش کتونی هم که پامون نیست بی خیال مهم نیست، حرف هم نمی زنیم، همین جوری ساکت فقط تو این سرما می ریم جلو ببینیم کی خوابمون می بره، و دیگه جدی جدی از مردم می کنیم، من از تو می کنم، تو از من! کلا همه آدم ها هم تنهان، نمی دونم شاید هم نباشن! کوه ها که با همن میگن تنهاییم، آدم ها شاید مثل همیشه زر مفت می زنن! آره می دونم فقط تو جنبه داری هر غلطی خواستی بکن، بقیه باید جنبه شون بکشه، اما اگه، اگه فقط اگه یه روزی یه بدبختی یه چیزی بگه که به مذاقت خوش نیاد، آره دیگه اون موقع اون یارو پاشو از گلیمش بیشتر دراز کرده، نه عمو جون کلا بهتره زر مفت زدن رو بذاری کنار و مثل بعضی ها فقط نگاه کنی ببینی این ملت چلفت چه کار می کنن و خلاص باشی.
دو روز پیش دوباره آزاد شدم! الان دوباره اسیرم! دوباره آزاد می شم! دوباره اسیر خواهم شد! مهمه یا نه؟ بی خیال خیلی تابلو دارم پرت و چرت می گم!  امشب مثل اینکه سر جاش نیست این یارو!
فقط ..... دلم واسه خودم خیـــــــــــــــــــــــــــــلی تنگ شده، این من، منی نیست که من می شناختم! این من از اون داغوناست، زکی! داغون ندیدی حاجی! برو بگیر بخواب که تولدت هم مبارک.
Ticking away the moments that make up a dull day
You fritter and waste the hours in an offhand way.
Kicking around on a piece of ground in your home town
Waiting for someone or something to show you the way.

Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain.
You are young and life is long and there is time to kill today.
And then one day you find ten years have got behind you.
No one told you when to run, you missed the starting gun.

So you run and you run to catch up with the sun but it's sinking
Racing around to come up behind you again.
The sun is the same in a relative way but you're older,
Shorter of breath and one day closer to death. 

I have always loved this song, they have sung it for my birthday I believe!

1 comment:

Farimah said...
This comment has been removed by the author.