Tuesday, April 16, 2013

Flash.back

Second floor for me, [smile], the old man said. You gonna stay in the third floor to study?, he continued. -Yeah [smile]. - I try the second floor first but it's usually so packed that I can't find a place to sit, then I switch to the third. - you goin to sit with the computer machines?, I said. - No I just need a place to sit, read and write, the old guy said. [elevator's door opened], second floor it is, have a good one. - you too sir..
and it's been one hour since then and I am still thinking of the one sentence he said "I just need a place to sit, read and write", obsessive it was in a way. kinda took me back to my teenage years when I wished to have a mansion in which there is a secret library with the book shelves all around the room, one small window to the backyard, a desk in the middle of the room, and three hanging lights right on top of the desk. at first I wanted to have only one chair, then I decided two would be better who knows I may want a company some time in my secret library!
Hey old man, you are so cool and I truly wish you a good one.

Sunday, April 14, 2013

Perfuse it

چی دوست داری؟ به چی علاقه داری؟ عدد مورد علاقه ات چیه؟ هفت؟ پنج؟ یا دو یا چند؟ چه عددی رو همیشه می بینی؟ چهل و دو؟ عدد بده. عدد بده. عدد بمیر. تو از چه درختی خوشت میاد؟ چه گلی رو دوست داری؟ از قرمز خوشت میاد؟ شمشاد به چشمات می شینه؟ از گل رس، از گل رز از دل ریس؟ نه تو اصن فقط بگو از چه ساعتی از روز بیشتر خوشت میاد که همون ساعت روز بیام دنبالت باهم بریم پیاده قدم بزنیم. اصن هم فرقی نمی کنه کجا بریم. هر جا که تو دوست داری، حتی اگه بخواد حیاط خونه مردم باشه، گاهی اوقات هیجانش هم بیشتره. از چه هوایی خوشت میاد؟ دوست داره برفی باشه بری تو برفا بازی کنی؟ یا دوست داری برف نشسته باشه و نباره و جادو کن و پیدا شو، ای گم شده در رویا، من تشنه ی دیدارم، آغوش مهیا شو یا اینکه برف هم بباره و تو هم باشی و چشم های من هم بباره و هوا هم بباره و من هم ببارم و باهم بالا بپریم و بالا و بالاتر و حتی شاید یه قبرستون باشه، شاید حتی هیجان انگیز باشه که بخوای در قبرستون و پیدا کنی و یه جورایی توش سرک بکشی و ببینی مرده ها چی می گن، شاید  ، شــــــــــــــــــــــاید گفتن بچه جون دنیا همین دو  روزه برو خوش باش، شاید هم گفتن اصن که بریم و یه روز برفی برگردیم که هیچ مرده ای نباشه، قبری نباشه، یه زمین صاف سفید که آدم بتونه وسط دل شو تو همه ی برف ها ببینه. وسط دل همه ی آدم ها سفید برفیه، یا شاید حتی یه خیابون پر از مغازه های جورواجور شاید لباس فروشی شاید هم عروسک شاید رستوران شاید هم مغازه بسته، هر جا باشه اصن تو بگو یه جاده خاکی وسط یه دشت بی سواد، تو بگو یه مسیر مال رو بالای یه کوهک کم غرور. از چه ماشینی خوشت میاد؟ دوست داری چه رنگی باشه؟ دوست داری کدوم جای قشنگ دنیا رو ببینی؟ دوست داری کجا باشی همین الان؟ دوست داری چه کار کنی همین الان؟ دوست داری کی رو ببینی همین الان؟ دوست داری؟ دوستم داری؟ دوستم داری. دوستت دارم. دوست دارم بخوابم، دوست دارم آرام باشم همین الان...ا

 پ.ن.  من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل، من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت
پ.ن. تصویر یک نقاشی با عنوان "بوسه" اثر "گوستاو کلیمت
پ.ن. دلیل انتخاب تصویر هم واجی امواج منتشر شده از متن و نقش

Thursday, April 11, 2013

The Moments

بازم یه موزیک ملایم و یه دنیا قطره های ریز و کوچیک چسبیده به شیشه ی پنجره. بازم تو دل هر قطره یه عالمه رهایی و تو دل هر نُت یه لحظه، یه گذر، نت های ترکیب شده و موزون صدای موزیک پیانو ملایم گاهی زیر و گاهی بم از پشت شیشه به قطره ها نرسیده محو شده باز هم می گه همه چیز همین لحظه ست. دقیقا مثل یک وزن آهنگین زیر و بم دار که به لحظه های خیلی کوچیک تقسیم می شه و تو هر لحظه فقط واقعیت داره. از اون لحظه که گذشت نت بعدی لحظه رو می سازه. ولی گاهی آدم ها با این که می دونن اینو تو لحظه ی قبلی می مونن و موج آهنگ به سمت جلو میره و از آهنگ جا می مونن. آخه اگه با هر لحظه ی موسیقی نباشی نمی تونی ازش لذت ببری. از طرفی هم یک موزیک یک نت که اومد و رفت دیگه واقعیت همین الان نیست. سوار هر نت شو و از این نت بپر به نت بعدی و همراه آهنگ جلو برو تا بتونی در حضور لحظه ها کام بگیری وگرنه تو لحظه های مرده ی بی نت گیر می افتی. اصن نمی خواستم راجع به موزیک بنویسم که اینجا پخش می شه. می خواستم راجع به این هوا و بارون و قطره های دوست داشتنی بنویسم که حواسمو موزیکه با خودش برد. حواس نداریم که بابا...ا
پ.ن. تصویر هم همین الانه با موبایل گرفتم رفت