Thursday, January 19, 2012

Bio33

سلام، فرصتی اومد و حسی شد که بیام یه چیزی بنویسم، و اصلا هم هیچ نظری ندارم که چی بنویسم اما یه جورایی حسش اومد خوب چی کار کنم، انقد هم اونترنت پر شده از خبرهای جورواجور از جایزه فیلم جدایی نادر از سیمین و عکس های گلشیفته فراهانی و رییس شرکت اپل و داستان های سیاسی و جنگ های تنگه هرمز و انرژی هسته ای تا این قضیه داغ فیلتر وب سایت های اشتراک اطلاعات و غیره. ما کجاشیم فعلا تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد، به قول یارو که از لحاظ یارویی نوشته بود در مغازه ش که به علت فوت مادر زن تا اطلاع ثانوی تعطیل است (بساط عشق و حال به راه است) آره دیگه همه چی همون ترنت نوشته خوب من کجاش بودم آها یادم رفت، آره دیگه واسه همین اصن اسمشو گذاشتم بایو که ببینیم چی پیش میاد. از همین الان هم بگم که آخرش فحش ندین بهم و آخرش نگی دهنت سرویس که اون کاربردش این جا نیست. 
زندگی ما همچنان این جا می گذره، از سری پیش که فکر کنم دو سال پیش بود گفتم هیچ مشکلی نیست، همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم و اینا، هنوز هیچی تغییر نکرده و من هر روز خوشحال تر می شم و همه چی هر روز آروم تر میشه اصن جان تو (ببین این آهنگ داره الان پخش می شه که من می نویسم، نگی نگفتی) این دنیا داره هر روز باحال تر و قشنگ تر می شه که آدم حوصله ش سر می ره دلش واسه یه کم غم و ناراحتی و مشکل تنگ می شه، خسته شدیم انقد شب و روز خوردیم و خوابیدیم و من تحت الانهار و الخ... نه آقا از شوخی گذشته خیلی زندگی گشنجی داریم، ببین سزن آکسو رو لحجه نوشتاریم هم تاثیر گذاشته امشب ها! سزن جان بی خیال همین قد که همین حس نوشتن رو به ما رسوندی دمت گرم.. خوب می بینم که فقط در حال چرت و پرت گفتن هستم و حرفی برای گفتن اوه این پسره تو کلاس این ترم، خداست، سرش و می ذاره رو میز رو به دیوار بعد سوال می پرسه از استاد تو همون حالت و جواب می گیره و باز ادامه می ده، این که هیچی خوراک بود امروز هی ذارت و ذورت سکسکه ش گرفته بود کلاس رو مورد عنایت قرار داد، یکی نبود بش بگه عمو لااقل دهنت و ببند هیک هیکت نپیچه وسط کلاس، من هم که چیزشو نداشتن، هی تو ذهنم بش می کفتن دِ ببند اون گاله رو دیگه با چند تا فحش آبدار! تازه باحالیش این بود که فحش ها رو به انگلیسی تو ذهنم می گفتم و چقدر هم به استاد گوش کردم ببینم حرف حسابش چیه! یه کم خوابم گرفته! حال می کنی همچین هم زمان هر چی احساسات رقیق و غلیظه دارم اینجا خالی می کنم که رسالت نویسنده حفظ بشه! زکی! صبح تا شب هزار و یک سوژه ابدار میاد تو ذهنم که بیام با کمپرسی خالی کنم این جا، همین این جا ()  اما همش خوب یادمون می ره دیگه، یادش بخیر یه زمانی تو ایران سوار تاکسی که می شدی همین جور سوژه خدا بود که میومد تو ذهنت، ای سی و دو بیست کجایی که یادت بخیر تو همون نوت زپرتی هایی که داشتی چه چیزایی که ننوشتیم، همین جوری بود که تو مسابقات پیام کوتاه (زرشک به این لغت) مقام کسب کردیم بعد از اینکه همه ی حروف روی دگمه های تلفن همراهمون (شرمنده) پاک شده بود، اینجا نه از سوژه خبری هست نه از دل پر درد، آخ تا دلت بخواد خوشی زده زیر دلمون! روز و شب می ریم مسافرت و درسامون همه خیلی عالی پیش میره و همه جای دیار کفر و زیارت کردیم، هر موقع هم به استادمون می گیم پول بده دست می کنه بیا عزیزم این پول و بگیر برو یه استراحتی به خودت بده خسته شدی، تازه مثل چی این ور و اونور هم می فرستمون کون فرانس و هم آیش که چیز یاد بگیریم بلکه بالاخره به آینده سازی ممالکمون کمک شایانی نموده باشیم. اصن حرف پول و نزده می گه نمی خواد من خودم خرج و مخارج همه سفرتو میدم تو فقط برو دانش بیاندوز که فردا روز بهتر از دیروز از در عقب گوش شیطان کر!! بگذریم از خوشی ها یه کمی هم از غم لبنان بگیم و غم فلسطین که مدتی بود کلا از یادمون رفته بود که همون بهتر از یادمون رفته بود بابا ما خسته شدیم انقد قکر دگران کردیم و نان خویش الخ نقطه 
عجب خرف مفتمون اومده امشب، طرف می گه زن بگیر، اون میگه خسته نشدی از مطالعه کردن (این قسمت مربوط به غیبت زنک است گوش های ایمنی را ببندید) پاشو بریم استراحت، اون می گه اینجا همه چشمشون به تواِه!! میگه ما به تو افتخار می کنیم دکی جون، این میگه بالاخره ما آرزومونه دوماد شدنوتو ببینیم، اون می گه پول مول کم نداری بفرستیم واست، بعد میگه کی ها می ری جیم، می گه امروز خسته ام حالشو ندارم برم جیم، می گه لازم نیست عذر خواهی کنی، می گه هیچ روزی هیچ وقت روز اول نمی شه دوباره، این می گه کار پیدا نکرد رفت ایران، اون میگه ایرانی بازی در نیار، آره جهنم بود انگار که اگه برگردی بهش یه عمر باید بسوزی، ممنوع الورود شد، شجاعت داشت؟ تابو شکست؟ به چه قیمتی، یاز هم تو بگو اینجا بده، پروژه ت مستقیما با راکتور در ارتباطه وای وای وای، با وزارت دفاع شیطان بزرگ، ووه ووه، زیر دریایی می سازین که بمب پرت کنه اون ور آب، اوه اوه، کار پیدا نکرد برگشت ایران، وا مصیبتا، واااا مصیبتا که به چه جایی برگشت، دِ بابا جمه کن بساططو کاکو، واسه عمه ی ننه ی پسر بزرگ دایی کوچیکت هم درخواست کارت سبز آمریکا می کنی که بهشتی چنین زیبا سزاوار همگان باشد؟!! نه ری، نه ولک، نه گارداش، نه برار، نه کاکو نه جونم نه کور، نه این خبر ها هم نیست، تنگه شو ببند، میمون های این دنیا انقد زیادن که از میمونی به میمونی دیگر فرجیست به هر حال، همه جمع کنین برین بیرون، انگار که معامله ی معاویه ی کشوری را عقرب گزیده باشد، همه (من جمله خود حقیر) فراری شده اند، فارسی را خودمان را جر می دهیم که پاس بداریم، زر مفت می زنیم که ایرانی هستیم و نمی دانم از کشور فلان بیسار و امدیم و افتخار و الخ که حالا بیخیال حاجی اعصاب خودتو کثیف نکن، یه شب داریم دور همی چیز میز می نویسیم بذا عاقبت به خیر بشه :دی چقد من از این :دی خوشم میومد گفتم بگم اگه قبلا نگفتم، البته هرچند یک فرهنگ غرب زده ست که فارسی رو پاس نگه داشته ولی من خوشم میاد خوب :دی یا :دال که اصیل تر باشه :دی
اوه اوه چرا انقد زیاد شد، من هر سری میام یه متن بی کیفیت از سر شکم سیری که می نویم همین جوری زیاد می شه می ره واس خودش نه کسی می خونه نه کسی می بینه آخرشم خودم که پیر شدم (گوش شیطان کر) واسه نوه هام (گوش شیطان کر) می خونم (تو کف زن گرفتنش موندیم فعلا :پی، این :پی هم باحاله در نوع خودش) دور همی حال کنیم، اون نوه کوچولوم که سری های پیش صحبتشو کرده بودن، اون موقع دیگه یه کم بزرگ تر شده احتمالا می توه فحش بده بهم بگه دهنت سرویس بابابزرگ با این چرت و پرت هایی که می نوشتی ها! فکر کنم مست بودی! برای جلوگیری از اتهام بالقوه در سال های دور بگم که بنده مست نیستم و فقط تقصیر این سزن آکسو بود که من امشب افتادم رو دور چرند و پرند، به قول ده خدا، که خدایی بود در راستای پاس نگه داشتم فارسی و الخ. آقا من یه توضیح بدم دیگه جمع کنم برم بخوابم دیگه می بخشین در مورد اوم موضوع یارو ننوشتن دیگه از لحاظ یارویی نمی تونم بنویسم و فکر کنم اگه کسی انقدر مغزش دراز باشه که تا اینجا رو خونده باشه دیگه از لحاظ یارویی نتونه بقیه شو بخونه پس نمی نویسم :دی
آها توضیح این بود که الخ رو اگه نمی دونین چیه به من هیچ ربطی نداره، یه چند باری چهار تا فرهنگ فارسی و پارسی و الخ باز کنین بخونین ببینین چیه!! بعدشم اینکه موزیک کلن بیشتر گوش کنین واسه آدم خیلی خوبه توصیه شده کلن. همین دیگه آقا باور کن دیگه حرفی ندارم ، آقا فحش نده اقا، خدافظ
غلط املایی نگیریا، راستی چیزه، هیچی خدافظ دیگه...ا

Sunday, January 8, 2012

Read a memoir, sometimes 02

فقط اولش مشخصه ولی معلوم نیست آخرش به کجا می­رسه! احتمالا به یه جایی وسط ­های دیوار وصل شده، خیلی آروم به این طرف و اون طرف می رفت اما در عین حال ثابت بود؛ یاد خیلی ها افتادم. یه رشته ی باریک سفید رنگ که حتی می تونست سیاه باشه اما نبود، یه جایی وسط های ذهنش داره رشد می کنه، اون اصلا حواسش نیست، تو هم حواست نیست، من هم نمی تونم چیزی بهت بگم، شاید اگه بگم دیگه نتونی حتی شروعی براش پیدا کنی،پس بهتره که بری دنبالش شاید بتونی بفهمی که آخرش به کجا می رسه، یاد خیلی ها به خیر، یاد بعضی هم بی خیر، اونجا هوا خیلی سرد می شد ولی اینجا اصلا نمی تونه سرد بشه، گرم، راکد و مرده. خوب یادم هست وقتی از شدت سرما کم می شد می تونستی جنبش حیات رو توی رشته ها ببینی، هر چند کم ولی زیبا. می دونی اگه دیوارو بشکنی می تونی خیلی چیزها رو ببینی، می تونی حتی آخرشو ببینی، می تونی اگه وجود داشته باشی خدا بشی، راستی نگفتم توی هوای سرد اونجا می تونستی خلی گرم بشی...
به خودم گفتم تو خسته نمیشی از این همه رشته، گفت این همه رشته ست که داره زندگیتو ... خوش به حال اونایی که رشته های ذهنشون همونایی هستن که خودشون خواستن،...
یه حس سبکی عجیبی دارم که می دونم خیلی کم دوام میاره...
بهار نزدیکه

باز خوانی یک خاطره، نوشته شده در تاریخ دهم فوریه دو هزار و هفت میلادی