Wednesday, November 7, 2012

Take Me Away

دختر محله ی ما، دختر تو خواهر ما، تو خیابونا به کاره، در به در پی شکاره، خیلی کم بهار و دیده، زهر پاییز و چشیده، نرسید کسی به دادش، خود فروشی شده کارش ..." این آهنگ و آرش زیر لب زمزمه می کرد و امید هفت ساله بهش نگاه می کرد و چیزی سر در نمی آورد. یه بادکنک قرمز پر رنگ تو دست چپش از پیاده روهای پارک لاله باهم راه می رفتن که بیان پیش من. من اون روز کمی بی حوصله بودم و تنها رفته بودم زیر همون درخت کاج های پارک لاله روی یکی از نیمکت هایی که همیشه پر از خراب کاری های گنجشک ها بودن نشستم. از خونه ی ما تا پارک راه زیادی نبود، من همیشه دوست داشتم اون مسیر رو از وسط بلوار کشاورز قدم بزنم تا برسم به پارک. عمو آرش زهر پاییز یعنی چی؟ عمو جون خودفروشی چیه؟ عمو یه بادکنک زرد پررنگِ پررنگ و نارنجی پررنگ هم واسم می خری موقع برگشتن؟ عمو این کلاغه رو ببین یه تیکه تیتاپ پیدا کرده.. عمو؟ عمو آرش حواست کجاست؟
از دور دیدمشون که دارن نزدیک می شن. آرش یک ساعت پیش بهم زنگ زد که کجام و وقتی فهمید خلوت کردم گفت که دوست داره بیاد باهم گپی بزنیم. سهراب رفته بود سر کار، صحرا مدرسه بود، اون روز شیفت عصر بود. سیمین هم کمی خرید داشت که آرش دست امید رو گرفت و با خودش آورد پارک لاله. دو تاشون اومدن و نشستن کنارم. چهره ی امید خیلی شبیه چهره ی هستی بود. هنوز هم هست البته... با همون کمون ابرو ها. هر وقت که می بینمش هستی رو می بینم که زل زده تو چشمای من و یه دنیا حرف. آرش کنارم نشست و می خوند آقا نگه دار، آقا نگه دار، من همین جا پیاده می شم، امید رفت نشست روبروی ما. بابابزرگ این چایی رو از کی گرفتی؟ امید جون این آقاهه داشت رد می شد می گفت آهای آهای چای دارچینی، منم یکی گرفتم الان که دوباره بیاد واست می گیرم. نه بابا جون من چایی نمی خورم. و رفت زیر کاج ها بپر بپر...
آرش رو خوب می شناختم، خودم بزرگش کردم این جور موقع ها که تو خودشه و شعر و آهنگ می خونه یا باید با من حرف بزنه یا با هیچ کس. یک بار که رفته بودم ماموریت سال ها پیش زد و رفت سفر و برنگشت خونه تا برگردم. حرف نمی زنه این پسر. مگه چی بشه. مگه جونش به لبش بیاد تا یه کلمه حرف از دهنش در بیاد... آرش، آرش دوست داشتنی من که انگار یه نسخه ی جوون کپی شده از خودمه. دستمو انداختم رو شونه ش و می گم پسر چته؟ بگو...ا
غم دارم خوب چی بگم آخه، تموم نمیشه. خیلی موقع ها بی خیالش می شم. ولش می کنم. می گم بیا از این در بیا و از اون در برو. ولی می مونه. می مونه لعنتی. هی همش وانمود می کنم که هیچ چیز ارزششو نداره. که بی خیال این دنیا و آدم هاش. اینا همش می گذره، تموم میشه، مهم نیست، مهم اینه که من به این چیزا فکر می کنم همین خودش خوبه. باور کن بار ها شده اومدم دور همین حوض پارک لاله نشستم به همین مردم نگاه کردم، یه عده بدمینتون، یه عده فریزبی، یه عده بدو بدو، یه عده هم پر سر و صدا، همین دختر و پسرای دبیرستانی که شیطونی می کنن. پیرزن و پیرمردایی که دست همو گرفتن و همه ی خاطره های باهم بودناشون از بین همه ی انگشتای دستاشون جاریه. همین مرد و زن های تنها که قدم می زنن و می رن که شاید که فردا ... غم داره واسم بابا، تو هم اینجوری بودی؟ من چرا این جوری شدم بابا؟ چرا وقتی یه دختر کوچولو رو می بینم که با لباس یونیفرم مدرسه دست مادرشو گرفته و بهش می گه مامان امروز خانوممون بهم گفت آفرین، غمم می گیره؟ چرا من با دیدن هر آدمی که رو ویلچر نشسته می رم تو خودم. بابا بعضی موقع ها واقعا زیاد می شه. نمی شه اینجوری بمونه. چرا اینجا انقد دلگیره، چرا من انقد مغزم داره پر می شه. همه جا می شنوم، می خونم، که می گن زندگی همینه، به چیزی گیر نده، بزار بره. سعی نکن به همه چیزی فکر کنی. سعی کن جاریش کنی. اجازه بدی اگه اومد رد شه. جلوشو نگیری. چرا پس من باید همش درگیر خودم باشم؟ کاش فقط درگیر خودم بودم، درگیر دیگران هم هستم. درگیر مردمم. درگیر آدم ها. درگیر همه ی موجودات زنده بعضی موقع ها. خنده داره مگه نه؟ ببین این مردم و چه جوری می گن و می خندن و می رن و میان. اون درسته مگه نه؟ لااقل در ظاهر اون درسته. لااقل تو ظاهر باید بهش اجازه بدی بیـ.. و ..ره... آدم ..ا...کـ..اگه ایـ...لک و مانـ....ا
یه آن به خودم اومدم و دیدم دارم به خودم نگاه می کنم تو چشم های آرش و لب هایی که زمزمه می کرد. اون روزگار سال هاست گذشته البته. امروز آرومم. زیر همین کاج بلند. با همین چای سرد شده حتی. کنار همه ی این خراب کاری های گنجشکانه، کنار همه ی شیطنت های کودکانه ی امید، سوال های جسورانه ی صحرا و همه ی گذشته ها و حال ها. امروز آرومم...ا
آرش، تو همیشه قوی تر از اون چه فکر می کردی بودی. ببین امید من و تو چه شاده، یادت باشه بادکنک های زرد و نارنجی رو حتما براش بگیری.. -بابا؟ تو از کجا فهمیدی امید اینو از من خواسته؟

پ.ن. منبع تصویر
پ.ن. منبع شعرآهنگ

No comments: