پسری که تو اون شهر زندگی می کرد، پسری نیست که تو این شهر زندگی می کنه، پسری نبود که گناه آلوده باشه که رنگ کبود مسخره ی فلک به صورتش نشسته باشه. پسری نبود که نصف روزهاش شب، و نصف شب هاش مثل ظهر روز تشییع جنازه خلوص.
پسری که تو این شهره، پسری ناپاک پیریه که نوجوونی شو دوست داشته و نورسیده به پوسیده رسید. پسری که بود پسری که دلش تنگ می شد که گریه می کرد خیلی راحت که می خندید خیلی راحت تر که گرم میشد و شد و سوخت و خوشحال بود. پسرک کجایی که دل این شهر و اون شهر به حال تو سوخته. هر جا که هستی می دونم که شرقی هستی می دونم که هنوز هم یه جایی گرمی و خوشحالی از خنده ها و گریه هات. به هر جا هستی پاک بمون و فراموش کن کسانی رو که ایمان نیاوردن به پاکی تو.
سلام منو هم برسون به اون که روزی تو بود