یه شب هایی مثل امشب آدم دلش می خواد بشینه و تا صبح برات حرف بزنه، از همین صداهای چیک و چیک قطره های دل نازک بارون که با پنجره ی اتاق عشق بازی می کنن، از همین شب هاست که آدم دلش تنگ می شه واسه یه کمی تماشای تو همون موقع هایی که بگی قد نخود دوستت دارم نه بیشتر، و باهم بزنیم زیر خنده، از همون شب هایی که حتی ماه هم حسرت همه چشم شدن رو می خوره که بتونه تماشامون کنه و بگه کاش یه ماه دیگه تو آسمون بود. می دونی چیه، ماه به ابر و آسمون کاری نداره، این ماه اون ماه نیست که اسیر آسمون باشه، نگاه کن نگاهمون می کنه... صدای پیانو، یه لیوان چای داغ و پنجره ی خیس لازمه که این جور موقع ها یه عاشقانه ی آرام بنویسم برای تو معشوقه ی زیبا. کجاست اونی که می گفت تنهایی لذتیه که با کسی نمیشه تقسیم اش کرد، بهش بگین بیاد ببینه که من با تو تقسیم اش می کنم، همین حالا، لذت تنهایی من نصفش مال تو،... ای جانم بخند، آره حق داری بخندی، خنده خیلی آروم می شینه رو لب هات، نه مثل من که همش با کلی ترق توروق و سر و صدا،... آره بازم بخند. خنده بهت میاد عزیزکم. و تو رو من قد آب تنی کردن تو تابستون می خوامت، چیه از نخود که بیشتره نازنینم. حالا باشه، بیا دستاتو بذار تو دستم، بیا ناز تو هم می خرم، گوش کن آره تو همونی که ماه و ستاره ها امشب واسه تو جشن گرفتن، تو همون خستگی کرخت برگ های پاییزی، تو همونی آره همون لذت غذا دادن به ماهی های برکه و پرنده های باغ، حتی پریدن از یه بلندی وسط یه حجم عظیم آب، لذت غوطه خوردن رو آب دریا اون وسط وسطا وقت که برگردی و ساحل ناپیدا و خدا پیدا، همون لذت همیشگی تماشای غروب روی ابرها، لذت یه خواب عصرانه تو دامون و لذت ناز نسیم بهاری، تو همونی که خودت هم نمی دونی چقدر برام عزیزی، تو رو خواستن یه جور دلیل نمی خواد، تو رو بغلت کردن منتظر بهانه بودن نمی خواد، تو رو بوسیدن، همون طوری همیشگی، فرصت و موقع نمی خواد، سورپرایز. همین جا تو بغلمی. گرمی دستات آشناست. ولی اما... نرم و نرم... که دور می شی... کم کم به خودم می گم پس هنـــــــــــــــوز هم یه دل واسم مونده که مواظبش باشم...، و نگرانش بشم که، خیلی بهش بد کردم و بازم مثل همه ی اون شب هایی مثل امشب که آدم دلش می خواد بشینه و تا صبح برات حرف بزنه، لم بدم تو تخت خواب و به سقف خیره بشم. نه صدای پیانو ای هست، و نه چای داغی که آدم ها رو یاد تنهایی هاشون بیاندازه....ا
پ.ن. عنوان پست رو از یک کتاب با همین عنوان نوشته ی نادر ابراهیمی انتخاب کردم
پ.ن. من این پست رو خیلی دوست دارم
تصویر از این وب سایت