Saturday, October 27, 2012

Bio 43

 امشب از اون مستی های خوب بود می دونستی؟ از اون مستی هایی که گریه ت می گیره هی دلت می خواد این آهنگ و گوش کنی همین جوری پشت سر هم پخش بشه تا صبح... من هنوز هم برای اون روز ها گریه ام می گیره هنوز هم برای روزهایی که دیگه هیچ وقت تکرار نمی شن غمم می گیره. تو البته دیگه من نیستی. من دیگه تویی که من می شناختم نیستی. تو دیگه گریه نمی کنی، تو دیگه نمی خندی تو دیگه فرقی برات نداره که چطور بگذره همه خنده هات مصنوعیه... منم دیگه اون منی که می شناختم نیستم همه دوست دارن برگردی به همون منی که می شناختن. من که دیگه تو نیستم. هنوزم به خاطر خودم گریه ام می گیره که فکر نمی کردم روزی این ها رو بنویسم. من هنوزم هر روز دلم برای خودم می سوزه. خودی که آرزوش بود عاشق ترین مرد زمین باشه. خودی که من شد. خودی که تو شد خودی که با شندین این آهنگ گریه اش می گیره دلش می خواد داد بزنه که خدایا دلگیرم از خودم. و باز یه شب هایی بر می گردم پیش خودم و می گم نگران نباش، ناراحت نباش عزیز دلم.
یاد صحرا افتادم که سه روز پیش تولد پانزده سالگیش بود، یادمه اومد کنارم تو ایوون و پرسید بابابزرگ چرا آدم ها فقط واسه روز تولد برا هم هدیه می خرن؟ چرا روزای دیگه به هم هدیه نمی دن. مگه هدیه دادن مال یه روز خاصه که همش باید منتظر بمونیم که تولد بشه که هدیه بگیریم یا بدیم؟ میگم صحرا جون آدم های دوست داشتنی همیشه هدیه می دن و هدیه می گیرن ولی آدم های معمولی منتظر یه روز خاص می گردن. تو که آدم معمولی نیستی مثل همه، هستی؟ نگاهی بهم انداخت مثل نگاه هایی که سال ها پیش هستی بهم انداخت و رفت پیش دوستاش...ا بچه های این روزها به چه چیزهایی فکر می کنن گاهی و بچه های دیروزها به چی فکر می کردن
پ.ن. تمامی من و تو ها یکی ست اگر نخواهند جدا باشند